پیــر
پنجشنبه, ۱۰ خرداد ۱۳۸۶، ۰۱:۱۳ ب.ظ
- برای امام
آمد شبی که حنجرهها را صدا نبود
انگار با سکوت زمان آشنا نبود
فریاد زد: که گرمی این آشیانه کو؟
مردم! مگر همیشه کبوتر رها نبود؟
تا پیش از این که باغ دلش آسمان شود
جایی برای پر زدن سهرهها نبود
وقتی رسید زاویهها هم، فضا شدند
دیگر برای تنگی زنجیر جا نبود
اینجا چه بود؟ هیچ، ولی بعد نقطهای
بر این ورق نماند، که بی انتها نبود
شاید هنوز خندة گرمش ادامه داشت
قلبی به سوگ خال لبش مبتلا نبود
شاید، ... ولی مجال تنفس به او نداد
اکسیژنی که در نظر تنگ ما نبود
از نور گفت و رفت و جا ماند یک سوال:
آیینهای درون دلی بود یا نبود؟
آمد شبی که حنجرهها را صدا نبود
انگار با سکوت زمان آشنا نبود
فریاد زد: که گرمی این آشیانه کو؟
مردم! مگر همیشه کبوتر رها نبود؟
تا پیش از این که باغ دلش آسمان شود
جایی برای پر زدن سهرهها نبود
وقتی رسید زاویهها هم، فضا شدند
دیگر برای تنگی زنجیر جا نبود
اینجا چه بود؟ هیچ، ولی بعد نقطهای
بر این ورق نماند، که بی انتها نبود
شاید هنوز خندة گرمش ادامه داشت
قلبی به سوگ خال لبش مبتلا نبود
شاید، ... ولی مجال تنفس به او نداد
اکسیژنی که در نظر تنگ ما نبود
از نور گفت و رفت و جا ماند یک سوال:
آیینهای درون دلی بود یا نبود؟
- ۸۶/۰۳/۱۰
آیینه ای خود خواه
و شکسته !!!!