یکی بود - یکی نبود
دوشنبه, ۲۲ بهمن ۱۳۸۶، ۰۷:۱۸ ب.ظ
تقدیم به همسرم
آغاز قصه: بود یکی، آن یکی نبود
من زرد، زیر سایهی این گنبد کبود
تنها نشسته بودم و تنها برای تو
قلبم غروبها چه غریبانه میسرود
سوزاندم عاشقانه پرت را نیامدی
خاکستری مقابل من بود و ... دود و دود
تا اینکه از کرانهی خوابی قشنگ و سبز
دیر آمدی چقدر! ولی ناگهان چه زود -
تعبیر شد در آینهات عکس آه من
خالت ثواب خلوت بودای خسته بود
چشمت درست در وسط روز روشنش
دار و ندار این پسر ساده را ربود
گفتم «رواق منظر چشمم ...» که مهربان
بر بام نیمه کارهی من آمدی فرود
پرهای نرم عشق دو مرغابی سفید
میریخت روی آبی آرام زنده رود
من در تجلی تو، که «صدرا» ی ما رسید (۱)
حاشیهای نوشت بر این وحدت وجود
پایان قصه: باز نبودیم ما دو تا
تنها یکی درون دو عاشق نشسته بود
----------------------------------------
(۱) اسم پسرم
- ۸۶/۱۱/۲۲
آمده ام با غزلی که مهمانت باشم تشریف می آورید؟
غزلتون هم که مثل همیشه روشن وخواندنی
موفق باشید