دو غزل
دریا
لبریز هیاهوی پریها شده دریا
مهتاب به او آمده، زیبا شده دریا
سیصد پری - افسون شده - دف میزند اینجا
«دف دف، دَ دَ دف ...» ، پهنهی غوغا شده، دریا
توفان، دَمِ «هو... هو»، تنِ بیتاب سماع است
ای موج! بزن، تازه دلش وا شده دریا
یک جلگه عطش منتظر مدّ تو، مانده ست
حل کردن جذر تو معما شده، دریا !
- «بگذار شبی در تپش جلگه بریزم»
یک بار دلت وسوسه آیا شده؟ دریا !
هی آمدی و رفتی و این ساحل بیتاب
بیچارهترین عاشق دنیا شده، دریا !
از وعدهی فردای تو ردّی، اثری نیست،
در اینهمه امروز، که فردا شده، دریا !
این شعر همان قطرهی اشک است که حالا
از عشق تو دریا شده، دریا شده، دریا
□ □ □
از پشت بخار دل یک پنجره حسرت
دیدم: چه غریب است، چه تنها شده دریا
---------------------------------------------------------------
باغ در پاییز
سبزینهات را باغِ در پاییز، کم دارد
این دشت، یک باران سحر آمیز کم دارد
میراث یک بغض هزاران ساله در ابری
یک قطرهات را خاک حاصلخیز کم دارد
محراب تا - کاشی به کاشی - آسمان باشد
بوی تو را، ای از خدا لبریز ! کم دارد
سر در گم خویشند دالانهای تو در تو
یک پنجره دیوارِ این دهلیز کم دارد
این قافله تا از سفر در خواب برخیزد
یک صیحه، یک فریاد شور انگیز کم دارد
وقتی بیایی هر که نان از نام تو میخورد
دیگر برای نقشه، دستآویز کم دارد
بی رقصِ گیسوی تو در میدان شهر انگار
موسیقی فوارهها یک چیز کم دارد
اینجا کسی از چهرهات الهام میخواهد
افسوس ! عکسی از تو روی میز کم دارد
- ۸۷/۰۵/۰۹
ممنون از حظورت
در مورد کار اول:
ای کاش از تعابیری استفاده میکردی که مربوط به دریا نبود مثلا:
درگیر هیاهوی پریها شده دریا
لبریز واسه دریا مناسب نیست مخصوصا در شروع
ولی کار دوم بیشتر به دلم نشست.
و یک بیت خیلی زبا اما جدا از کار:
سر در گم خویشند دالانهای تو در تو
یک پنجره دیوارِ این دهلیز کم دارد
موفق تر باشی