دور از مادر
يكشنبه, ۶ بهمن ۱۳۸۷، ۱۱:۳۵ ب.ظ
دور از تو ماندهام و نمیدانی، بی ماه روحِ برکه چه بیتاب است
بی ماه، برکه!؟ ... آه! چه میگویم! بی ماه برکه نیست، که مرداب است
میترسد از سیاهی و تاریکی در قعر قصههای شبِ یک رود
ماهی سیاه کوچک غمگینت در حسرت نوازش مهتاب است
وقتی میان چادر گلدارت میایستی مقابل آیینه
از رنگ چشمهای تو، آیینه حس میکند مقابل محراب است
با چشمهای خاطره بر دیوار، زل میزنم به عکس تو ساعتها
گاهی سرم میان دو دست تو- که مهربان در آمده از قاب - است
پل میزنند سوی تو دستانی، بعد از سی و سه سال پریشانی
حالا سی و سه تا پلِ ویرانند، اینجا که باز قافیه سیلاب است
حتی اگر نشد که کنار هم ... اما کناره باش و بگیر از موج
با آن دل شکسته تو بر خشکی، این قایق شکسته که بر آب است
«لالا لالا لالا گل بابونه، تقدیر عاشقا شب هجرونه»
«لالا لالا لالا...» تو بخوان مادر، هر چند باز هم پسرت خواب است
- ۸۷/۱۱/۰۶
راستی کتاب شعرتان چاپ نمی شود؟