شهر شلوغ
یکی بود یکی نبود،
زیر گنبد کبود زیر چند تا لایه دود
توی یک شهر شلوغ همه جور آدمی بود
اسبه عصاری میکرد
شبا تو خیابونا دنباله مادیونا
هی میگشت و خوباشو سوارِ گاری میکرد
خره خراطی میکرد
از هنر، عرعری داشت تو سیاست سری داشت
چپو با دوتّا لگد راست افراطی می کرد
بزه بزازی میکرد
هر جا با ریش نمیرفت کارشم پیش نمیرفت
وای به حال کسی که با شاخش بازی میکرد
سگه قصابی میکرد
عصرا چاقو رو میذاشت زیر ابرو بر میداشت
واسه موی فشنش گربه بی تابی میکرد
شتره نمد مالی میکرد
خار میخورد، کتاب میخوند فلسفههای ناب میخوند
یه روزم عقیدهَشو با عقدههاش خالی می کرد
میمونه بازی میکرد
تو کوچه اهل صلاح تو خونه اِندِ (end) گناه
اینجا دست به خیر میشد اونجا اخاذی میکرد
«قاسم»ـه «صراف»ی میکرد
به دلار تا میرسید یهو از خواب میپرید
شاعری یلّا قبا میشد و حرافی میکرد
خروسه ... هیچی، بِگذریم
فیل اومد آب بخوره
شاعر افتادید!! و دندونش شکست
تا دیگه اون باشه ترمز نبُره،
بعد از این حرف زیادی... نخوره !!
- ۸۸/۰۲/۱۵