در سوگ پدر
جمعه, ۱۵ آبان ۱۳۸۸، ۱۰:۱۸ ب.ظ
روز یکشنبه، سوم آبان، خبر آوار شد به روی سرم
ناخودآگاه دستهایم را حس یک درد، بُرد تا کمرم
با تمام وجود حس کردم، پشتم از تکیه گاه خالی شد
باد پاییز برده بود اینبار، ریشهام را به جای برگ و برم
کاش یک بار دیگر آن پاها، جلوی من کمی قدم بزنند
کاش دستان مهربانت باز، سایبانی شوند روی سرم
مثل دیروز، تازه مانده هنوز، آن صدای قشنگ در گوشم:
برکت کارها به «بسم الله»ست، آب بی نامِ او نخور، پسرم!
رفتهای آن طرف که از آنجا رازها روشنند، پس حالا
تو خبر داری از دلم اما، من هنوز از غم تو بیخبرم
هی سرک میکشم که شاید باز، سر کوچه تکان دهی دستی
در تمنای سایهای از تو، بیقرارند چشمهای ترم
قصه عمر هر چه بود گذشت، آه ! دیدی چقدر زود گذشت؟
تو به دیروز رفته مینگری، من به فردای مانده مینگرم
آیهی پیکرت که نازل شد، از بلندای شانهی تابوت
باورم شد که مثل فردایی من هم از این دریچه میگذرم
حرفهایم درون بغضم ماند تا کفن پوش دیدمت، تنها
بر زبانم همین دو جمله گذشت: مهربان بود، حیف شد پدرم
و دوشنبه چهارم آبان، سینهی خاک و نم نم باران
سفرت خوش «رضای صرافان»! ای نسیم همیشه در سفرم!
- ۸۸/۰۸/۱۵
خداوند ایشان را قرین رحمت خویش گرداند.