ساقی
حیدرانه 3 : غدیر
دستهایت را که در دستش گرفت آرام شد
تازه انگاری دلش راضی به این اسلام شد
دستهایت را گرفت و رو به مردم کرد و گفت:
مومنین! ( یک لحظه اینجا یک تبسم کرد و گفت:)
خوب میدانید در دستانم اینک دست کیست؟
نام او عشق است، آری میشناسیدش : علی است
من اگر بر جنگجویان عرب غالب شدم
با مددهای علی ابن ابی طالب شدم
در حُنین و خیبر و بدر و اُحُد گفتم: علی
تا مبارز خواست «عمرِو عبدِوُد» گفتم: علی
با خدا گفتم: علی، شب در حرا گفتم: علی
تا پیام آمد بخوان «یا مصطفی»! گفتم: علی
هر چه میگویم علی، انگار اللّهی ترم
مرغ «او ادنی»ییم وقتی که با او میپرم
مستجار کعبه را دیدم، اگر مُحرِم شدم
با «یَدُ الله» آمدم تا «فُوقِ اَیدیهِم» شدم
تا که ساقی اوست سرمستند «اصحابُ الیمین »
وجه باقی اوست، «اِنّی لا اُحبُّ الافِلین»
دست او در دست من، یا دست من در دست اوست
ساقی پیغمبران شد یا دل من مست اوست
یکصد و بیست و چهار آیینه با هر یک هزار ـ
ساغر آوردند و او پر کرد با چشمی خمار
آخرین پیغمبر دلدادهام در کیش او
فکر میکردم که من عاشقترینم پیش او
دختری دارم دلش دریای آرامش، ولی
شد سراپا شور و توفان تا شنید اسم علی
کوثری که ناز او را قلب جنت میکشید
ناگهان پروانه شد دور سر حیدر پرید
روزگارش شد علی، دار و ندارش شد علی
از ازل در پرده بود آیینه دارش شد علی
رحمتٌ للعالمینم گرد من دیو و پری
میپرند و من ندارم چاره جز پیغمبری
بعد از این سنگ محک دیگر ترازوی علی است
ریسمان رستگاری تارِ گیسوی علی است
من نبیاَم در کنارم یک «نبأ» دارم «عظیم»
طالبان «اِهدنا» اینهم «صراطَ المستقیم»
چهرهاش مرآتِ «یاسین»، شانههایش «مُحکمات»
خلوتش «والطور»، شور مرکبش «والعادیات»
هر خط قرآنِ من، توصیفی از سیمای اوست
هر که من مولای اویم، این علی مولای اوست
-------------------------------------------------------
دوبیتیهایی در غدیر
مگر اینها درِ خیبر ندیدند - رکوع و برق انگشتر ندیدند
همین دستی که مظلومانه بستند - مگر در دست پیغمبر ندیدند
محمد! باز کن اکنون صدف را - بده خاتم! نشان دُرّ نجف را
بخوان از پر زدن دنبال هدهد - رها کن رهروان بی هدف را
خُمی داریم تاکش در غدیر است - بده ساقی، چه طعمش دلپذیر است!
نمینوشد اگر مُنکِر از این جام – گمانم کاهِ غفلت خورده، سیر است
یکی از چارده دریا تو هستی – امام اولِ دلها تو هستی
«ولی» غیر از تو آری هست، اما - «امیرالمومنین» تنها تو هستی
نگاهی داری ای ساقی! شرابی - دلی در سینه داری آفتابی
خدا از خاک خلقم کرده، آری - شدم از روز اول بوترابی
«درِ میخانه را گیرم که بستند» - و پهلوی کلیدش را شکستند
فراریها چه فکری کرده بودند - که جای فاتح خیبر نشستند
-----------------------------------------------------------------------
بیا دوباره بخوان
بیا دوباره برای ما بخوان تو خطبهی خلقت را
که پرده پرده فرو ریزی از این زمانه جهالت را
چه اتفاق پر از نوری در ارتفاع دلت رخ داد؟
که از زبان تو جاری کرد هزار چشمهی حکمت را
آهای صاحب انگشتر! دلم چه خوش شده حالا که
به دستهای تو بخشیدند کلید آتش و جنت را
حدود مُلک تو دلهایی است که گِرد روح تو میچرخند
چه باک اگر که بیندازی شبی مهار خلافت را
ابوتراب غزلهایم! لغات من همه از خاکند
تو روح دادی و باور کرد دلم وقوع قیامت را
علی پرست گناهش چیست؟ که تو شبیه خدا هستی
چرا که آینه هم اینقدر نشان نداده شباهت را
برادران مسلمانم! قسم به کعبه که حیرانم
چگونه دم زدهاید از عشق بدون آنکه ولایت را...
پرآب تر شده چشمم از قناتهای مدینه، تا
به دست شیر خدا دیدم طنابهای اسارت را
«من و تو آن دو خطیم آری» به هم رسیده به ناچاری
خط شکسته چه دارد جز همین دو بیت ارادت را
------------------------------------------------------
ناخدا
باز مرا سوی لبِ خُم کشید
قصهی دریا به تلاطم کشید
آمد و توفان من آغاز شد
باز دری رو به دلم باز شد
ساقی افلاک! سلامٌ علیک!
ای پدر خاک! سلامٌ علیک!
وای! اگر باز جوابم دهی
شعر بخوانم، تو شرابم دهی
دست تو را عشق که بالا گرفت
دست تو نه دست خدا را گرفت
بر نکش از چهره تو کامل نقاب
تا نپرستند تو را بوتراب
روح امین پیش تو پر باز کرد
با تو محمد سخن آغاز کرد
نوح شده غرق تو ای ناخدا
کشتی او را برسان تا خدا
قطره تو را دیده و دریا شده
«خاک ضعیف از تو توانا شده»
بَه! بِه تو و تیغ بلا جوی تو
شیری و شیران همه آهوی تو
بر سر ذوق آمده پروردگار
بس که میآید به تو این ذوالفقار
کار هزار آیت اعظم کنی
گوشهی ابرو تو اگر خم کنی
ای خط توصیف تو بی خاتمه
جلوهی ظاهر شدهی فاطمه
اول و آخر سر یک موی تو
ظاهر و باطن تو و بانوی تو
کشتی خلقت به هدف میرسد
تا که به ایوان نجف میرسد
-----------------------------------------------
غزلی قلندرانه
معادلات جهان را علی(ع) ! به هم زدهای تو
بگو چگونه کنار خدا قدم زدهای تو؟
به گوشه گوشهی عالم اگر قلندر مستی است،
لبی به گوشهی جامش - به مِی قسم! - زدهای تو
شب سیاهِ عرب هم، مقدّر است بسوزد،
به پای آتشِ عشقی که در عجم زدهای تو
دل مزارع گندم پیِ نسیم خوشی رفت
مگر که نان جُوی را دوباره نم زدهای تو
شبی کنار یتیمان به صورت نگرانم
نگاه کردی و گفتی: چقدر غم زدهای تو!
و من چه شاعر و شادم از آن شب غزل انگیز
که با لطافت دستت به شانهام زدهای تو
جهان سخن شد و از «لا»ی ذوالفقار تو دیدم
که با لبان دو دم از یگانه دم زدهای تو
خیال خیبرت آمد، تمام شعر فرو ریخت
ردیف و قافیهام را ببین به هم زدهای تو:
بیا و از دلِ مستم، بدون واسطه بشنو
نوای بی دلیام را، علی علی علیام را
--------------------------------------------------
و هو العلی
«ربنا آتنا» نگاهش را، که هوایم دوباره بارانی است
السلام علیکْ یا دریا که دلم بی قرار و توفانی است
«اِنّ فی خلق» تو خدا هم مست، روحْ حیران، فرشتهها هم مست
«اِنّ فی خلق» تو زمین مبهوت، زیر یک آسمان پریشانی است
«لا اله»َم ! کجای «الا» یی؟ روح دریا ! کجای دریایی؟
مثل آبی به چشم ماهیها، ای «هوالظاهر»ی که پیدا نیست!
«یا سریع الرضا»ی لبخندت، عاشقان را کشیده در بندت
«یا ولیَّ الذینَ» یک دنیا که در اسم تو غرق حیرانی است
«و اذا الشّمسْ» پیش تو تاریک، «واذا البحرْ» از تو در جوشش
واذا القلبِ من که میپرسند: به کدامین گناه قربانی است؟
من که از «اِنّما ولی» مستم، در هوای «هوالعلی...» مستم
از «شراباً طَهورِ» چشمانت، شب میخانهام چراغانی است
«اشهد انَّ» هر چه دارم تو، «وقِنا من عذابِ نار»َم تو
آه، «یا ایها العزیز»َم آه، توشهام این غزل که میخوانی است
«لیْتَ شِعری» که شعر من آیا میرسد تا به ساحلت؟ دریا !
- نالههای کبوتری زخمی که در این بند تیره زندانی است-
------------------------------------------------------------------------
- ۸۹/۰۸/۲۹
با همش حال کردم مخصوصاَ ( هوالعلی )
کمتر ژیش می آید که واژه های عربی رو این قدر بتونند بجا بنشونند
وزن رجزی و حالت مستی به خوبی دیده میشه
نه طولانی ومطول است ونه کوتاه عقیم
و بسیار زیبائی های دیگر
خلاصه صفای دلت رو عشق است
یاعلی