قاسم صرافان

شعرها و ترانه های قاسم صرافان

قاسم صرافان

شعرها و ترانه های قاسم صرافان

قاسم صرافان

در این وبلاگ، شعرها، ترانه ها، مطالب، شعرخوانی ها، تصاویر، کلیپها، برنامه ها و خبرهای مربوط به من با موضوع شعر آیینی، شعر عاشقانه و ترانه قابل مشاهده است.
قاسم صرافان

آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

مزه عشق

پنجشنبه, ۱۱ آذر ۱۳۸۹، ۰۹:۵۸ ب.ظ

ساربان غریب


ساربان غریب می‌خواهی این همه مست را کجا ببری؟

تشنه آورده‌ای که آب دهی، یا به سرچشمه‌ی بقا ببری؟

 

کعبه‌ی هاج و واج را دیروز، در معمای خود رها کردی

یک قبیله ذبیح آوردی غرق خون تا دل از مِنا ببری


کاش می‌شد که بی‌صدا ... اما تو سرا پا خروش و فریادی

خبر داغ عشق آوردی، نه نمی‌شد که بی صدا ببری


و ستونهای آسمان لرزید لحظه‌ای که قرار شد دل را

از قد و قامت علی ببُری، صاف و یکدست تا خدا ببری


سر و انگشت و پیرهن یک سو، سجده بر خاک کرده تن یک سو

خواستی این چهار رکعت را پیش لیلا جدا جدا ببری


قصه را مادری جوان دیروز در کمرگاه کوچه کرد آغاز

به گلوگاه نی رسیدی تا قصه را تو به انتها ببری


لطف قرآن به طرز خواندن توست، «والضحی» چشمهای روشن توست

و «اذا الشَّمسُ کُوّرَت» تنِ توست که در آغوش بوریا ببری


بیت آخر میان خواهش و اشک می‌رسد بی‌قرار و می‌داند

در پی یک بهانه می گردی، تشنه‌ای را به کربلا ببری


---------------------------------------------------------------------


از روز اول

گریه بود اولین صدا، آری! روز اول که چشم وا کردیم
کشته‌ی اشک! همه اسم تو را با همان اشک‌ها صدا کردیم

شیر می‌داد مادر و فکرش پیش شش ماهه‌ی تو بود انگار
شیر مادر اگر که کم خوردیم به «علی اصغر» اقتدا کردیم

داشت کم کم سه سالمان می‌شد، چقدر یک سه ساله شیرین است
با گل خنده در دل بابا خودمان را چه خوب جا کردیم

سیزده ساله... اهل درد شدیم، با تو بار آمدیم و مرد شدیم
زیر یک تانک یا دم شمشیر... ، عهد را موبه مو وفا کردیم

یاد «اکبر» جوان شدن هم داشت، رفتنش قد کمان شدن هم داشت
- کاش می‌شد دوباره برگردد، ... چقدر با تو هی دعا کردیم

تشنه بودیم رفت و آب آوَرد، رفت آب آوَرَد، شراب آوَرد
دل سقا شکست و جاری شد باده‌ای که در آن شنا کردیم

هر کجا بوی سیب می‌آید، عاشق تو: «حبیب» می‌آید
پیر گشتیم و این جوانی را نذر میخانه‌ی شما کردیم

افتخار سیاه‌پوشی را از غلامِ سیاهتان داریم
این دل، آن خاک تیره بود، که بعد، با نگاه شما طلا کردیم

بیت «حُرّ» می‌رسد به آغوشت، باز با دیده‌ی خطاپوشت
نظری کن اگر دوباره در این بیت کوچک هم اشتبا کردیم

تا که دیدیم ربنایت را زیر باران تیر می‌خواندی
ما نماز درست و بی عشقِ همه‌ی عمر را قضا کردیم

با تو اینبار در نماز شدیم، بر سر نی چه سر فراز شدیم 
شعله از مثنوی زبانه کشید، راز نی را که برملا کردیم

شب سوم دوباره برگشتیم، در پی پیکر پدر گشتیم
بدن پاره پاره‌ای دیدیم، فکر یک تکه بوریا کردیم

دل عاشق تبش که بالا رفت، از غمت تا به حال اغما رفت،
کمی از تربت تو بوئیدیم درد این سینه را دوا کردیم

---------------------------------------------------------------------

نگاه کن پدر بزرگ

نگاه کن پدر بزرگ! به عمق چشم‌های من
که با تو حرف می‌زند نگاهِ من به جای من

کنار رفت پرده‌ها، پدر بزرگ خیره شد
حدود شصت سال بعد ... عراق -  کربلای من:

من ایستاده‌ام، ببین چه غرق در نیایشم
که تیر هم نمی‌رسد به قلب ربنای من

چه دید در دلم خدا ، چه چشمه‌ای؟ که اینچنین
کبوتران تشنه را پرانده در هوای من

چه دید در دلم خدا؟ که گفت: «احمد» م بیا
«علیِ» من برای تو، «حسین» تو برای من

همین که حرف می‌زنم «حبیب» گریه می‌کند
دلش بهانه‌ی تو را گرفته از صدای من

چه عاشقانه می‌رسی تو با نگاه «اکبر» م
و پیش از اینکه من شَوَم، تو می‌شوی فدای من

شبیه تو قدم زنان گذشت و روی شن ببین
چه رنجِ دل بریدنی، کشیده رد پای من

و ماهِ تکه تکه را درون خود گریستم
که نشنوند خیمه‌ها صدای های و های من

چه قدر از تو دم زدم، چه قدر مثل تو ... ، ولی
به گوش نیزه‌ها نرفت کلام آشنای من

تو این فراز را نبین، نبین که شمر ... نه نبین
چه چکمه‌های تیره‌ای، چه خنجری! ... خدای من!

پدربزرگ اشک ریخت، پدربزرگ ناله کرد
نشست در مقابلم و بوسه زد به نای من

حدود چند قرن بعد... و «باز این چه شورش است»
که هم زمین، هم آسمان، نشسته در عزای من

نشسته تا رسیدنت به شکل یک سوار سبز،
نگاه سرخِ پرچمی به گنبد طلای من
 

---------------------------------------------------------------------

غزال لیلا


پسر از جای خود برخاست، «بسم اللهِ مَجْراها ... »
و با او پر کشید آرام چشمی رو به رویاها

زمین یک بوسه‌ ایمان شد در آیات قدم‌هایش
و وحی آمد که:  اِنّ الارضْ، لَهُ اِنّا خَلَقْناها  

هوای گونه‌اش میراث گندمگونی از بطحا
نگاهش برقی از یاسین، لبانش طرحی از طاها

دل لیلا بهاری داشت، باران خیز و توفانی
غزال بی‌قراری داشت، سرگردان صحراها

«و سبحان الذی اَسرا [ الی الوادِ البلا ] ... لَیلاً  »
منزّه باد! آن جامی که مجنون خورد و ... لیلاها -

به دست آیینه‌ی حسرت، برایش شَروه‌ها ‌خواندند
برایش: «رود، رود...»، اما پسر دل زد به دریاها

گذشت از برکه‌ی ماندن، ولی با باله‌ای زخمی
رها شد ماهی قرمز، رها در جوی فرداها 

و می‌بوسید در توفان، لبش را مرد کشتیبان
و کشتی روی خون می‌رفت، «بسم اللهِ مَجْراها ...»


---------------------------------------------------------------------
 
از چشم مادر

هفت آسمان حجاب شد و پرده را کشید
اما تمام حادثه را مادر تو دید
وقتی غریب دید تو را باورش نشد 
هی چند بار دست به چشمان خود کشید
باور نداشت مادرِ دریا، حسین او 
تنها عقیق با دو لب تشنه می‌مکید
با زینبش دوید که: یک لحظه صبر کن
یک بوسه از گلوی لطیفت دوباره چید
بارید اشک در پی باران سنگها
سیلی به روی می‌زد و انگشت می‌گزید
خون تا محاسنت خبری سرخ برد و بعد
لبهای پیرهن که به پیشانیت رسید،
افتاد چشم مادرت ـ ای وای ـ همزمان
با چشم حرمله به همان نقطه سفید
با تیر قلب نازک او هم دوباره سوخت
گویی دوباره داغیِ میخ دری چشید
قلبت فقط حریم خدا بود و تیر او
اینبار «یا لطیف» ترین سینه را درید
غوغا به پا شد و وسط تیر و نیزه‌ها
تنها صدای ناله و افتادنی شنید
آمد صدای گام نفسگیر و تیره‌ای
رنگش پرید و با دل زینب دلش تپید
با چشم خون گرفته و با چکمه‌ای سیاه
خنجر کشیده بود و به سمت تو می‌دوید
شیون کنان زنی لب گودال قتلگاه
می‌بست رو به منظره چشمان نا امید
از روی مهربانت اگر شرم کرده بود
از پشت ظالمانه سرت را چرا برید؟
با چشم بسته فاطمه فریاد می‌کشید
ای وای میوه‌ی دل من تشنه شهید
دیگر ندید جسم تو را زیر پای اسب 
نوری یگانه دید، به الله می‌رسید

---------------------------------------------------------------------

مرثیه آب

از خواهش لبهای او بی تاب شد آب
از شرم آن چشمان آبی آب شد آب

وقتی که خم شد نخل‌ها یکباره دیدند
لبخند زد مَرد و پر از مهتاب شد آب

آنقدر بر بانوی دریا سجده می‌کرد 
تا در قنوت آخرش محراب شد آب

زیباترین طرح خدا بر پرده‌ها رفت
وقتی میان دستهایش قاب شد آب

یک لحظه با او بود اما تا همیشه
از چشمهای تشنه‌اش سیراب شد آب

آن تیرها، شمشیرها بارید و بارید
توفان گرفت و گرد او گرداب شد آب

تیر آمد و ... از حسرت مشکی که می‌مرد
مرداب شد، مرداب شد، مرداب شد آب


 ---------------------------------------------------------------------

نای و نی


آسمان حالت سرخ‌‌ـ‌آبی دلبازی داشت
باز در سینه‌ی خود قصه‌ی پروازی داشت

از سواری که لبش تشنه‌ی زیبایی بود 
و غزالی که پر از حس غزل‌بازی،  داشت‌ -

رو به یک معرکه گرگ‌ـ‌آدم مومن!! می‌رفت 
جرمش این بود که چشمان پر از نازی داشت

یک دلِ راضی پر می‌زد و دنبال خودش،
آه ! ، یک خیمه دلِ کوچک ناراضی داشت

قصه‌ی عشق مگر می‌شد از این عریان‌تر؟
او چرا باز در اعماق گلو رازی داشت؟

بند بند دل نی در رگ او می‌لرزید
او که در نی نی چشمانش آوازی داشت

خونش آرام به مرغان مهاجر فهماند:
عشق سیمای سفید غلط اندازی داشت

قصه‌اش پشت پریشانی شب پایان یافت
آه از قصه‌ی زینب(س) ! که چه آغازی داشت! ...


---------------------------------------------------------------------
 
سقا

گفتند ماهی‌ها که آب آورده‌ای سقا
نوشیدم و دیدم شراب آورده‌ای سقا

پیچیده ابرو!  در افق عطر تو پیچیده
گل کرده‌ای در خون، گلاب آورده‌ای سقا

رفتی بپرسی: آخرین پیمان عاشق چیست؟
پیداست از چشمت جواب آورده‌ای سقا

روشن‌تری از هر شبِ دیگر، مگر اینبار
از برکه‌ی مهتاب آب آورده‌ای سقا؟

یک آه از تار دلت، از ناله‌ی نی‌ها
تا پرده‌ی اشک رباب آورده‌ای سقا

چون ماه در منظومه‌ی آغوش خورشیدی
ماهی که داغ آفتاب آورده‌ای سقا

خون می‌رود، ... اما بیا یک گام این‌سوتر
حالا که تا این بیت تاب آورده‌ای سقا

یک شوره‌زار شعر می‌بینی و دیگر هیچ
آبی برای این سراب آورده‌ای سقا؟

 
---------------------------------------------------------------------

شب آخر 
 
 

میاد از سمت افق صدای زنگ قافله 
روی صحرا می‌شینه، رد قشنگ قافله

میرسن به جایی که آسمونش رنگ دیگه ست
پیش نهرش یه نیستون با یه آهنگ دیگه ست

میان از اسبا پایین مردا، زنا، دخترکا
که تو باغ دلشون پر می‌زنن شاپرکا

یه عَلم دست یه مَرده که داره صورت ماه،
دو حماسه روی ابرو، دو غزل پشت نگاه

(پا می‌شن سینه‌ زنا، سنگین و آروم می‌زنن)
دخترا حلقه زیر خیمه‌ی خانوم می‌زنن

چرا امشب آسمون مشکی‌تره؟ عمه خانوم!
روی شن‌ها عمو خوابش نبره، عمه خانوم!

پدر امشب چرا خار از تو زمین در میاره؟
چرا قنداقه‌ی نو پهلوی مادر می‌ذاره؟

مردا با زمزمه‌ها‌شون شبو روشن می‌کنن
با گل خنده‌هاشون‌ خیمه رو گلشن می‌کنن

شب آخر، عطشو رو لب عاشق، کی ‌دیده؟
خنده و داغو با هم روی شقایق، کی دیده؟

صب شد و آسمون انگار که یه حال دیگه داشت
عشق از قلبای عاشق یه سوال دیگه داشت
 

نمِ اشکای یه خواهر زمینو آب‌ پاشی کرد
یه برادر با دو دستش تو افق نقاشی کرد

(نوحه خون دم می‌گیره، آسمونو غم می‌گیره
توی این صحرا عجب بارونی نم نم می‌گیره)

حالا تنها یه نفر مونده تو اون عصر کبود
یه مسافر، یه سفر مونده تو اون عصر کبود

می‌ره با اسب سفیدش یه سواری که نگو
با لب تشنه و چشمای خماری که نگو

میگه من رازِ ... ولی هلهله بر پا می‌کنن
میگه من نورِ ... ولی خورشیدو حاشا می‌کنن

میگه من  زینت دوشِ ... تیرا مهلت نمی‌دن‌
میگه من خاطره‌ی ... ، شمشیرا مهلت نمی‌دن‌

دشت یک مرتبه ساکت شد و آوایی نداشت 
نهر خشکش زده بود، آسمونم نایی نداشت 

اون زن بالا بلندی که اومد، خم شد و رفت
دختر خنده به لب، سایه‌ی ماتم شد و رفت

(نوحه خون رفته بود و سینه‌زنا خسته بودن
دل به آوایی که از دور میومد بسته بودن)
 


---------------------------------------------------------------------

مسافر کربلا

شعله می‌کشد در من عشق آتشین تو
می‌کشد مرا بویی سوی سرزمین تو

می‌شود شروع اینبار سال هجری عشقی
تا به راه می‌افتی مست از مدینه تو

عشق کربلا دارد کربلا بلا دارد
با بلاکشان گفتند سرّ سرزمین تو

مثل قرص خورشیدی آنچنان تو تابیدی
تا علم بدست آمد ماه از یمین تو

ـ کو کجاست عیاری تا کند مرا یاری
محو شد در آن غوغا بانگ آخرین تو

«یا سیوفِ» تو تنها پاسخش رسید آقا
سی هزار شمشیرند تشنه در کمین تو

میوه‌ی دل طاها! جای بوسه زهرا
بوسه می‌زند حالا سنگ بر جبین تو

پیرهن نزن بالا چشم حرمله تیز است
می‌کشد سرک شاید قلب نازنین تو...

من گمان کنم بر نی مثل خواهرت نشناخت
صورت تو را حتی صورت آفرین تو
 



  • قاسم صرافان

نظرات  (۱۹)

سلام جناب آقای صرافان.
واقعا زیبا بود.واقعا زیبا.
خدا خیرتون بده.
یا مولا.
سلام.
اون غزل غزال لیلا واقعا زیبا بود.
اینا همه رو با هم میگذارید نمی رسیم بخونیم
و سلام...
با نامه – من و گل های نرگسی که به یاد تو می خرم مدام- به روز هستم...
منتظر قدم رنجه تان...
  • سلام بر شبیر
  • سلام
    اجرتون با ارباب
  • مهدی رحیمی (زمستان)
  • سلام. با یک غزل آئینی در کفشدار http://kafshdar.blogfa.com به روزم...
  • علیرضا بلیانی
  • بی حسین ابن علی احساس پیری می کنم
    بگذر از پیری احساس حقیری می کنم
    گفت زاهد از چه رو بر سینه محکم می زنی
    گفتم از آئینه دل گرد گیری می کنم
    احسنت با این شعر مزه عشق اگر خدا قسمت کنه و اقا ابا عبدالله اجازه بدن شب اول محرم اینو بخونیم
    التماس دعا
    سلام قاسم جان
    بسیارزلال وزیباست وباحس وحالی متفاوت...
    بایک غزل تورامن چشم درراهم
    سلام آقای صرافان
    خیلی زیبا بود
    خوشحال میشم به منم سربزنید
    منتظر حضورتون هستم
    سبز باشید
    سلام بردوست
    بایک غزل عاشورایی منتظرحضورزلالت هستم.
    یاحسین
  • سید احسان بیابانکی
  • سلام
    عالی بود.... همین

    هر دلی را به دلبری دادند، هر سری را به سَروَری دادند

    ما که هر وقت گفته‌ایم خدا، از خدایت شنیده‌ایم: حسین

    دعوتید
    یا علی
    سلام آقای صرافان

    اولا با اجازه ی شما از اشعار شما در وبلاگم استفاده کردم

    دوما وبلاگ شما رو با نام مسافر لینک کردم

    سوما اگه مایل بودین این وبلاگ رو با نام شعر شاعر لینک کنید
    سلام استاد
    واقعا اشعارتون زیباست
    خصوصا «غزال لیلا»، «از چشم مادر»خیلی عالی بود.
    موفقیتتان روز افزون
    اجرتان با ابا عبدالله حسین علیه السلام
    التماس دعا
    سلام استاد گرانقدر و مهربان
    خوشحالم که افتخار شاگردیتون رو داشتم و خوشحالم که از این پس میتونم از ادبیاتتون هم بهره مند بشم.
    شیدای کلامتون و صداقت بیانتون شدم.
    دست علی همراهتون
  • دیکتاتور مهربان
  • سلام شعر زیبا بود اما ابیاتش طولانی
    قدر طبعی را که برای اهل بیت به شعر می آید را بدانید

    با احترام به دیکتاتور مهربان دعوتین
    حـافـــظ خـوانـی
    10 / 9 / 89
    فرهنگسرای نصراله مـردانی ـ کـازرون

    غــزل (373)
    خـیـز ؛ تـا خـرقـه‌ی صـوفی به خـرابـات بـریـم
    شـطـح و طــامـات به بـازار خـُـــــرافـات بـریـم
    ســوی رنـــدان قــلـــنــــــدر بـه ره‌آورد سـفــر
    دلـق بـسـطـامی و سـجـّاده‌ی طـامــات بـریـم
    تـا هـمـه خـلـوتـیـــان جـام صـبـــوحی گـیـرنــد
    چـنـگ صـبـحی بـه در پــیــــر مـُنـاجـات بـریــم
    بـا تـو آن عـهـــد کـه در وادی اَیـمـَـن بـسـتـیـم
    هـمـچـو مـوســـٰی اَرِنی گـوی به میقات بـریـم

    ســــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ؛

    "ستیغ سخن" با شرح این "غـــزل" از حافظ ، چشم به راه حضورتـان است .

    به اینجا ها هم سـری بـزنـیـد ! چیزایی پـیـدا میشه !

    www.kazerun1333.blogfa.cm

    www.yasht-poem.blogfa.com


    مـانـا بـاشــیـــــد و کــامــــــــروا !
    عاشورا جاری است
    به نام خدا
    سلام
    بسیار زیبا بود. از عمق جان لذت بردیم
    پاینده باشید زیر سایه ی ولایت
  • حمید احمدی
  • واقعا لذت بردم
    خیلی عالی بود
    ممنون از شعر های زیباتون
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">