دو آینهی روبروی هم
چرا تنها؟
ما که با هم یه روز از عالم بالا اومدیم
پس چرا تنها میری؟ ما مگه تنها اومدیم
بیتو این خونه پر از غصه، پر از دل تنگیه
میدونی بی تو مدینه غروباش چه رنگیه؟
دیگه تو چشمای کی عکس خدا رو ببینم؟
بعد از این رو به کدوم آینه باید بشینم؟
میدونم باید بری، اینجا دیگه جای تو نیست
کوچهی این آدما جای قدمهای تو نیست
میدونم وقتی بری، تنهاترین ماهی میشم
منم از اینجا میرم، کبوتر چاهی میشم
وای اگه شور مناجاتتو از شب بگیرن
وای اگه سایهتو از رو سر زینب بگیرن
وای اگه فردا حسین سراغ مادر بگیره
وای اگه بهونَهتو حسن ز حیدر بگیره
آسیاب دستی صداش هنوز تو گوشم میخونه
ذکر «یارب یارب»ت همیشه یادم میمونه
خدا میدونه فقط یه آرزو رو دلمه
که بیام خونه بگم: سلام! کجایی فاطمه؟
-----------------------------------------------------
عشق سوزان است
«عشق سوزان است بسم الله رحمن الرحیم
هر که خواهان است بسم الله رحمن الرحیم »
کشتیام بی ناخدا دارد به دریا میرود
وقت توفان است بسم الله رحمن الرحیم
ختم قرآنِ تو جای «ناس» گویا با «حدید»
رو به پایان است بسم الله رحمن الرحیم...
دست من بستهست، جای من رجز خوان میشوی
کوچه، میدان است بسم الله رحمن الرحیم
نقطهی «باء» بودهام چون تکیه گاهم بودهای
بی تو لرزان است بسم الله رحمن الرحیم
کیست آتش دارد و از قعرِ آتش میرسد؟
جن، نه ! شیطان است بسم الله رحمن الرحیم
رفتهام از حال، این «اَمَّن یُجیب» و ناله هم
مال «سلمان» است بسم الله رحمن الرحیم...
«قدر» میخوانم و میدانم که از نامحرمان
«قدر» پنهان است بسم الله رحمن الرحیم...
آب را از سلسبیل آوردهام «اسماء» ! بریز
غسلِ باران است بسم الله رحمن الرحیم
-----------------------------------------------------
دو آینهی روبروی هم
مائیم، ما، دو آینهی روبروی هم
تاباندهاند صورت ما را به سوی هم
تا خیره میشویم به هم با نگاهمان
وا میکنیم پنجرهها را به روی هم
من مردِ روزِ رزم و تو بانوی اشک شب
نوشیدهایم سر خدا از سبوی هم
سر خم نمیکنیم مگر پیش پای عشق
عالم نمیدهیم به یک تار موی هم
قرآن، نزول قدر تو؛ ایمان، قبول من
«یا ایها الذینِ» هم و «امنوا» ی هم
دریا ندیده است، نمیفهمد این کویر،
ما غرق میشویم چرا در وضوی هم؟
قهر است شهر با من و تو، مثل نی ببین
پیچیده بغض غربتمان در گلوی هم
آنها به فکر هیزم خشکند پشت در
ما خیره در نگاه تر و چاره جوی هم
نه دستِ بستهام و نه بازوی خستهات
طاقت نداشتند بیایند سوی هم
پروانهها خوشند، اگر چه در آتشند
پر میکشند در دلشان آرزوی هم
یک روز ما دوباره شبیه دو آینه
میایستیم رو به خدا روبروی هم
-----------------------------------------------------
به در بگید
به میخ بگید: اینجا درِ عالم اسراره، نزن!
به در بگید: کنار این لاله یه دیواره، نزن!
بگید به آتش: نسوزون دامن بانوی منو
شعله به قلب عاشقی که پیش دلداره نزن!
برگِ گُله صورت اون، طاقت سیلی نداره
یاسِ منم ـ مثل خدا ـ یک گل بیخاره، نزن!
این در عرشم که نبود، جای لگدهای تو نیست
شش ماهه زهرا تو دلش اسم خدا داره، نزن!
برگهی اثبات فدک، نیست توی دستش به خدا
تنها توی دستای اون گوشهی دستاره، نزن!
پاسخ حرفای یه زن غلاف شمشیره مگه؟
حداقل تا جلوی چشم یه سرداره، نزن!
وا شدن دستای اون اینهمه شلاق نمیخواد
فاطمه از غصهی من چند روزه بیماره، نزن!
دستامو که بستی بسه، با صبر من بازی نکن
نمک به زخم اسیری که نداره چاره، نزن!
هی به خودم میگم: علی! اینقده بیتابی نکن
ناله ـ ببین زینب اگه میشنوه، بیداره ـ نزن!
-----------------------------------------------------
دستان ساقی بسته
خاکستر این لانه اصلا دیدنی نیست
آتش در این کاشانه اصلا دیدنی نیست
در پیش چشمان ترِ یک شمع خاموش
افتادن پروانه اصلا دیدنی نیست
وا میشد این در رو به اقیانوس و امروز
پشت در این خانه اصلا دیدنی نیست
دستان ساقی بسته و ساغر شکسته
خون بر درِ میخانه اصلا دیدنی نیست
وقتی بیفتد چادر خاکی، خدایا!
هم از سر و هم شانه اصلا دیدنی نیست
بر صورت معصوم یک زن جای یک دست
ـ یک دست نامردانه ـ اصلا دیدنی نیست
باور کنید افتادن یک مرغ زخمی
بین چهل دیوانه اصلا دیدنی نیست
«من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم...»
نه رفتن جانانه اصلا دیدنی نیست
-----------------------------------------------------
مرثیهای با حافظ
سیلی آن روز به رویت چه غریبانه زدند
«آتش آن بود که در خرمن پروانه زدند»
یک کبوتر وسط شعله تقلا میکرد
«جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد»
رسم این است که پروانه در آتش باشد
«عاشقی شیوهی رندان بلاکش باشد»
با گل و غنچه تو دیدی در و دیوار چه کرد؟
«دیدی ای دل که غم عشق دگر بار چه کرد»
کمر سرو در این کوچه کمان خواهد شد
«چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد»
آه! هجده گل از آن باغ نچیدیم و برفت
«باربر بست و به گردش نرسیدیم و برفت»
تا در این خانه گُلِ خندهی زهرایم بود
«من ملَک بودم و فردوس برین جایم بود»
عمر کوتاه تو گنجایش دنیا را بس
«وین اشارت ز جهان گذران ما را بس»
خانه دوست کجا؟ صحن سپیدار کجاست؟
«ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست؟»
راز سیب
باز دارد فرشته میبارد روی گلهای چادرت نم نم
بر دلت وحی میشود بانو! سورهی باغ و آیهی شبنم
سیب تا هر دو نیمهاش را دید ، دختری در میان شب خندید
چشمکی زد به حیرت حوا، بوسهای زد به گونهی آدم
تا «صفا»ی قنوت تو هاجر، میکشد دامن دعایش را
دور سجادهی تو میچرخند، این طرف ساره، آن طرف مریم
عاشق عطر دامنت مکه، کوچههای مدینه مدیونت
و هنوز از زلالیت انگار قصه میجوشد از دل زمزم
شانههایت چه خسته و معصوم، زیر باران اشک میلرزند
با تو میگرید ابر و میلرزد شانهی کوه و قلب دریا هم
بینشانی؛ نشانهات شاید کوچهی خاکی شقایقهاست
شب قدری؛ شبیه یک رازی، کهکشانی؛ قشنگی و مبهم
من که از درک آسمانهایت، بیستاره به خانه برگشتم
پس کجای مدینه بنشینم؟ در چه صحنی کبوترت باشم؟
از دل بیپناهیِ اشکم، میرسی با بهاری از لبخند
بر سرم دست میکشی آرام، ... کودکی خواب میرود کم کم
-----------------------------------------------------
بیبی جون
ابر بارونی و من دل کویرم بیبی جون!
بیا اونقدَر ببار تا جون بگیرم بیبی جون!
حالا که دامن تو قصه پنهون خداست
به کجا حلقه بشه دست فقیرم؟ بیبی جون!
شبای قدر که میاد، همنفس فرشتهها
توی محراب دلت اَحیا میگیرم بیبی جون!
اونقدَر پاکی که از پشت بلور دل تو
افتاده نور خدا روی ضمیرم بیبی جون!
من فقیری پیش چشمات، یه یتیمم سرِ رات
نگاه مهربونت کرده اسیرم بیبی جون!
روزی که دیوه اومد آتیش به خونهت بزنه
کاش بودم تا پیش پای تو بمیرم بیبی جون!
چراغ خونهی حیدر! نکنه تنها بری
بهخدا بیتو من از زندگی سیرم بیبی جون!
-----------------------------------------------------
قصهی پهلوی تو
وای از این بازی که تو با صبر «حیدر» میکنی
چشم بر هم مینهد، چادر که بر سر میکنی
آه ای «اَمّن یُجیبِ» دختران بی پناه
«زینب»ت را پس چرا اینگونه «مضطر» میکنی
با توام در! با تو تا دیوارها هم بشنوند
عشقِ «یاسین» است این یاسی که پرپر میکنی
قصهی پهلوی تو بغض خدا را هم شکست
اشک او را شبنم آیات کوثر میکنی
بازوانی را که این شلاقها بوسیدهاند
جای لبهای «محمد»(ص) بود، باور میکنی؟
با عبورت آخرین بار است از بوی بهشت
کوچههای شهر غمگین را معطر میکنی
بی حرم میمانی و از حسرت گلدستههات
در مدینه خون به قلب هر کبوتر میکنی
نیمهشب مثل نسیم از کوچهها رد میشوی
شاعران مست را بیتابِ مادر میکنی
مثل آنروزی که پیشاپیش مردم میرسی
با نگاهی این غزل را هم تو محشر میکنی
-----------------------------------------------------
رباعیات فاطمی
گفتم: پاکی، گفت که : تنها زهرا
گفتم مادر، گفت که: زهرا زهرا
لا حول و لا قوّتَ الا باالعشق
لا عشقَ و لا عصمتَ الا زهرا
در، در، در، در، شروع تلخیها در
دردا دردا چه کرد با زهرا در
در سرخ شد از شرم، عقب آمد و سوخت
از درد مگر چه گفت مادر، با در ؟
دیوانهی عطر یاس خوشبوی توام
در حاشیه مدینه آهوی توام
من کشتی توفان زدهای سرگردان
پهلو زده در خلیج پهلوی توام
آیینهی حیرت کواکب شدهای
بر صبر هزار ماه غالب شدهای
دامان تنزل الملائک بودی
آیات تنزل المصائب شدهای
دیگر خبر از صدای دستاسی نیست
در باغچهی حیات ما یاسی نیست
سیلی، ... آنهم به روی زهرای حسین
افسوس که در مدینه عباسی نیست
شیون میکرد آسمان از بس ما ...
حتی بابا نداشت طاقت، پس ما ...
بگذار کمی بیشتر اینجا باشد
آهسته بریز آب روان را اَسماء
حس کرد حسن کنار آن بستر مُرد
انگار حسین از غم مادر مرد
زینب به دو چشم بستهات زل زده بود
صد بار کنار پیکرت حیدر مرد
بی آبی آرام تو دریا چه کنم؟
با اشک یتیمان تو زهرا چه کنم؟
یا ایتها النفسِ علی، بی تو بگو
یا راضیهً مرضیهً، تنها چه کنم؟
- ۹۰/۰۱/۲۸