قاسم صرافان

شعرها و ترانه های قاسم صرافان

قاسم صرافان

شعرها و ترانه های قاسم صرافان

قاسم صرافان

در این وبلاگ، شعرها، ترانه ها، مطالب، شعرخوانی ها، تصاویر، کلیپها، برنامه ها و خبرهای مربوط به من با موضوع شعر آیینی، شعر عاشقانه و ترانه قابل مشاهده است.
قاسم صرافان

آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

مسافر

          یک ساله شد

این هم شعری به بهانه ی یک سال با شما بودن

 

با شما راحت است چقدر در این
شهر بی پرده‌ی مجازیتان
یک «مسافر» که ماندگارش کرد
گرمیِ میهمان نوازیتان

 

یک «مسافر» که آمد و کم کم
اهل این شهر پاک و خلوت شد
صاحب خانه‌ای کنار شما
آخر کوچه‌ی صداقت شد

 

چه سحرها که جستجو کردم
اسمتان را میان پنجره‌ تا
بزنم شاعرانه پیوندی
قلب خود را به قلبتان گره تا...

 

شعرهایم پر از نگاه شماست
بس که بی ادعا نظر دادید
و میان شما شدم تکثیر
تا به من با گلی خبر دادید

 

با پیامِ بروزتان روزم
در شب غصه‌هایتان بی‌تاب
هدیه‌ام قدر یک غزل نور است
مثل یک کرم کوچک شبتاب

 

پشت این موج‌واره‌ها شهری است
قایقی بی قرار می‌سازیم
و برای قدم قدم تا صبح
واژه‌ واژه قطار می‌سازیم

 

صفر و یک ها چنین رقم خوردند
که در این صفحه ی مجازیمان
برسند آخرش به هم یک روز
جاده خطهای نا موازیمان

 

  • قاسم صرافان

اینجا کمی تا قسمتی اوضاع ما ابری است
مثل همیشه حال ما ابری، هوا ابری است

اینجا کمی تا قسمتِ / ما روی این تقویم
هر روز یا ابری است یا ابری است یا ابری است

در این غبار بی محلی شهر دلتنگ است
طبق دماسنجی که تب دارد دما ابری است

این جبهه‌ی ناپایدار پرفشار سرد
راه نفس را بسته، درهای دعا ابری است

نصف النهار ابروانت آفتابی باد!
با اینکه می‌دانم دلت یک استوا ابری است

با آسمانِ آبی بازی که در آنها است
دل نازکم! چشمان تو دیگر چرا ابری است؟

فردا چه روشن می‌شود با بودنت، «والشمس»
بی تو ولی، «والعصر» عصر جمعه‌ها ابری است

بی تو تمام راه‌ها از نقطه‌ی آغاز
- چون سرنوشت این غزل - تا انتها ابری است

 

  • قاسم صرافان

اینجا کمی تا قسمتی اوضاع ما ابری است
مثل همیشه حال ما ابری، هوا ابری است

اینجا کمی تا قسمتِ / ما روی این تقویم
هر روز یا ابری است یا ابری است یا ابری است

در این غبار بی محلی شهر دلتنگ است
طبق دماسنجی که تب دارد دما ابری است

این جبهه‌ی ناپایدار پرفشار سرد
راه نفس را بسته، درهای دعا ابری است

نصف النهار ابروانت آفتابی باد!
با اینکه می‌دانم دلت یک استوا ابری است

با آسمانِ آبی بازی که در آنها است
دل نازکم! چشمان تو دیگر چرا ابری است؟

فردا چه روشن می‌شود با بودنت، «والشمس»
بی تو ولی، «والعصر» عصر جمعه‌ها ابری است

بی تو تمام راه‌ها از نقطه‌ی آغاز
- چون سرنوشت این غزل - تا انتها ابری است

 

  • قاسم صرافان

تقدیم به همسرم

آغاز قصه: بود یکی، آن یکی نبود
من زرد، زیر سایه‌ی این گنبد کبود

تنها نشسته بودم و تنها برای تو
قلبم غروبها چه غریبانه می‌سرود

سوزاندم عاشقانه پرت را نیامدی
خاکستری مقابل من بود و ... دود و دود

تا اینکه از کرانه‌ی خوابی قشنگ و سبز
دیر آمدی چقدر!  ولی ناگهان چه زود -

تعبیر شد در آینه‌ات عکس آه من
خالت ثواب خلوت بودای خسته بود

چشمت درست در وسط روز روشنش
دار و ندار این پسر ساده را ربود

گفتم «رواق منظر چشمم ...» که مهربان
بر بام نیمه کاره‌ی من آمدی فرود

پرهای نرم عشق دو مرغابی سفید
می‌ریخت روی آبی آرام زنده رود

من در تجلی تو، که «صدرا» ی ما رسید (۱)
حاشیه‌ای نوشت بر این وحدت وجود

پایان قصه: باز نبودیم ما دو تا
تنها یکی درون دو عاشق نشسته بود

 

----------------------------------------

(۱)   اسم پسرم

  • قاسم صرافان

تقدیم به همسرم

آغاز قصه: بود یکی، آن یکی نبود
من زرد، زیر سایه‌ی این گنبد کبود

تنها نشسته بودم و تنها برای تو
قلبم غروبها چه غریبانه می‌سرود

سوزاندم عاشقانه پرت را نیامدی
خاکستری مقابل من بود و ... دود و دود

تا اینکه از کرانه‌ی خوابی قشنگ و سبز
دیر آمدی چقدر!  ولی ناگهان چه زود -

تعبیر شد در آینه‌ات عکس آه من
خالت ثواب خلوت بودای خسته بود

چشمت درست در وسط روز روشنش
دار و ندار این پسر ساده را ربود

گفتم «رواق منظر چشمم ...» که مهربان
بر بام نیمه کاره‌ی من آمدی فرود

پرهای نرم عشق دو مرغابی سفید
می‌ریخت روی آبی آرام زنده رود

من در تجلی تو، که «صدرا» ی ما رسید (۱)
حاشیه‌ای نوشت بر این وحدت وجود

پایان قصه: باز نبودیم ما دو تا
تنها یکی درون دو عاشق نشسته بود

 

----------------------------------------

(۱)   اسم پسرم

  • قاسم صرافان
 

دریا بدون موجِ تو دریا نمی‌شود
دنیا بدون رنگ تو زیبا نمی‌شود

جز با عبور نازک انگشت‌‌های تو
از بغض کوچه‌ها گره‌ای وا نمی‌شود

آنقدر روشنی که در این شهر تیره هم
خورشید خنده‌های تو حاشا نمی‌شود

در طرح سبز و ساده‌ی تو، جستجوی عشق
دیگر شبیه حل معما نمی‌شود

یک نقطه در زبان تو پایان جمله نیست
جمع تن از نگاه تو تنها نمی‌شود

فریاد می‌زنم که: غزل غصه‌های من
الهام می‌شود به دلت یا نمی‌شود؟

لبخند می‌زنی که : دل هیچ عاشقی
مجنون‌تر از دل خودِ لیلا نمی‌شود

نه ... ، بی هوای تازه‌ی در برگ جاریت
این کهنه زخم ریشه مداوا نمی‌شود 

بیهوده دور عقربه را پلک می‌زنیم
امشب بدون صبح تو فردا نمی‌شود


 

  • قاسم صرافان
 

دریا بدون موجِ تو دریا نمی‌شود
دنیا بدون رنگ تو زیبا نمی‌شود

جز با عبور نازک انگشت‌‌های تو
از بغض کوچه‌ها گره‌ای وا نمی‌شود

آنقدر روشنی که در این شهر تیره هم
خورشید خنده‌های تو حاشا نمی‌شود

در طرح سبز و ساده‌ی تو، جستجوی عشق
دیگر شبیه حل معما نمی‌شود

یک نقطه در زبان تو پایان جمله نیست
جمع تن از نگاه تو تنها نمی‌شود

فریاد می‌زنم که: غزل غصه‌های من
الهام می‌شود به دلت یا نمی‌شود؟

لبخند می‌زنی که : دل هیچ عاشقی
مجنون‌تر از دل خودِ لیلا نمی‌شود

نه ... ، بی هوای تازه‌ی در برگ جاریت
این کهنه زخم ریشه مداوا نمی‌شود 

بیهوده دور عقربه را پلک می‌زنیم
امشب بدون صبح تو فردا نمی‌شود


 

  • قاسم صرافان

 فرات
از هر چه رود فراتر
زین پس به دریا نه
به درگاه تو می‌ریزد


ــــــــــــــــــــــــــــ زیارت ـــــــــــــــــــــــــــــــ


(اتوبوس‌ وای‌میسه  اطراف خیابون حرم
همه خاطره‌ها پر می‌زنن دور سرم )

یه نفر می‌پّره از خواب، پا می‌شه: اینجا کجاس؟
چه تبی داره زمین! راز عجیبی تو هواس!

(آدما یکّی یِکی روی زمین پا می‌ذارن
بغچه و ساکشونو اینجا و اونجا می‌ذارن)

یه زن سیّده با قد بلندش، می‌رسه
یه خانوم با کوچولوی مثِ قندش، می‌رسه

یه عَلم دست یه مَرده که تو چشماش عسله
ابرواش غرق حماسه،  زیر لبهاش غزله

(نوحه خون دم می‌گیره، آسمونو غم می‌گیره
توی این صحرا عجب بارونی نم نم می‌گیره

پا می‌شن سینه‌ زنا، سنگین و آروم می‌زنن)
دخترا حلقه زیر خیمه‌ی خانوم می‌زنن

چرا امشب آسمون مشکی‌تره؟ عمه خانوم!
روی شنها عمو خوابش نبره، عمه خانوم!

پدر امشب چرا خار از تو زمین در میاره؟
چرا قنداقه‌ی نو پهلوی مادر می‌ذاره؟

مردا با زمزمه‌ها‌شون شبو روشن می‌کنن
با گل خنده‌هاشون‌ خیمه رو گلشن می‌کنن

(دمه صبحه، همه‌ی سینه زنا شور می‌گیرن
همشون لرزِ جنون و تبِ انگور می‌گیرن)

نمِ اشکای یه خواهر زمینو آب‌ پاشی کرد
یه برادر با دو دستش تو افق نقاشی کرد

پسر آینه‌ای خم شد و افتاد روی خاک
شد هزار آیینه‌ی کوچیک و جون داد روی خاک

گُلای لاله، بیابونو قشنگش می‌کنن
(دسته‌ی سینه‌زنا حلقه رو تنگش می‌کنن)

حالا تنها یه نفر مونده تو اون عصر کبود
یه مسافر، یه سفر مونده تو اون عصر کبود

می‌ره با اسب سفیدش یه سواری که نگو
با لب تشنه و چشمای خماری که نگو

تا که لب وا می کنه، هلهله بر پا می‌کنن
خفاشا جمع می‌شن و خورشیدو حاشا می‌کنن

آسمون ابریه اما دیگه بارون نمی‌یاد
صدای اسب و سوار از توی میدون نمی‌یاد

(یه نفر جار می زنه: یالا سوار شین که بریم
بار و بندیلو بریزین توی ماشین، که بریم)

اون زن بالا بلندی که اومد، خم شد و رفت
دختر خنده به لب، سایه ماتم شد و رفت

نوحه خون، سینه زنا وقت غروب رفته بودن
مونده‌ها وارث صد قصه‌ی ناگفته بودن

 

  • قاسم صرافان

 فرات
از هر چه رود فراتر
زین پس به دریا نه
به درگاه تو می‌ریزد


ــــــــــــــــــــــــــــ زیارت ـــــــــــــــــــــــــــــــ


(اتوبوس‌ وای‌میسه  اطراف خیابون حرم
همه خاطره‌ها پر می‌زنن دور سرم )

یه نفر می‌پّره از خواب، پا می‌شه: اینجا کجاس؟
چه تبی داره زمین! راز عجیبی تو هواس!

(آدما یکّی یِکی روی زمین پا می‌ذارن
بغچه و ساکشونو اینجا و اونجا می‌ذارن)

یه زن سیّده با قد بلندش، می‌رسه
یه خانوم با کوچولوی مثِ قندش، می‌رسه

یه عَلم دست یه مَرده که تو چشماش عسله
ابرواش غرق حماسه،  زیر لبهاش غزله

(نوحه خون دم می‌گیره، آسمونو غم می‌گیره
توی این صحرا عجب بارونی نم نم می‌گیره

پا می‌شن سینه‌ زنا، سنگین و آروم می‌زنن)
دخترا حلقه زیر خیمه‌ی خانوم می‌زنن

چرا امشب آسمون مشکی‌تره؟ عمه خانوم!
روی شنها عمو خوابش نبره، عمه خانوم!

پدر امشب چرا خار از تو زمین در میاره؟
چرا قنداقه‌ی نو پهلوی مادر می‌ذاره؟

مردا با زمزمه‌ها‌شون شبو روشن می‌کنن
با گل خنده‌هاشون‌ خیمه رو گلشن می‌کنن

(دمه صبحه، همه‌ی سینه زنا شور می‌گیرن
همشون لرزِ جنون و تبِ انگور می‌گیرن)

نمِ اشکای یه خواهر زمینو آب‌ پاشی کرد
یه برادر با دو دستش تو افق نقاشی کرد

پسر آینه‌ای خم شد و افتاد روی خاک
شد هزار آیینه‌ی کوچیک و جون داد روی خاک

گُلای لاله، بیابونو قشنگش می‌کنن
(دسته‌ی سینه‌زنا حلقه رو تنگش می‌کنن)

حالا تنها یه نفر مونده تو اون عصر کبود
یه مسافر، یه سفر مونده تو اون عصر کبود

می‌ره با اسب سفیدش یه سواری که نگو
با لب تشنه و چشمای خماری که نگو

تا که لب وا می کنه، هلهله بر پا می‌کنن
خفاشا جمع می‌شن و خورشیدو حاشا می‌کنن

آسمون ابریه اما دیگه بارون نمی‌یاد
صدای اسب و سوار از توی میدون نمی‌یاد

(یه نفر جار می زنه: یالا سوار شین که بریم
بار و بندیلو بریزین توی ماشین، که بریم)

اون زن بالا بلندی که اومد، خم شد و رفت
دختر خنده به لب، سایه ماتم شد و رفت

نوحه خون، سینه زنا وقت غروب رفته بودن
مونده‌ها وارث صد قصه‌ی ناگفته بودن

 

  • قاسم صرافان


باید تمامِ قبیله، مجنونِ دست تو باشد
وقتی که یک خیمه لیلا مدیون دست تو باشد

سررشته‌های دلت را دادی به دستان خورشید
تا رشته‌های دل ما اینگونه دست تو باشد

از مشک شیداییت آب، باید بریزد که سیراب
دلهای باغ شقایق از خون دست تو باشد

بر نهرها قصه‌ات را آنگونه روشن نوشتی
تا فصل پایانی عشق، قانون دست تو باشد

از سوزِ آه تو ساقی! میخانه آتش بگیرد
وقتی که یک جام خالی وارونه دست تو باشد

حالا که گویی قرار است در زیر مهتابِ رویت
پایان افسانه‌ی شب، افسون دست تو باشد -

پس بال عشقی بیاور، ای آسمان در نگاهت!
تا دسته دسته کبوتر ممنون دست تو باشد

 

  • قاسم صرافان