قاسم صرافان

شعرها و ترانه های قاسم صرافان

قاسم صرافان

شعرها و ترانه های قاسم صرافان

قاسم صرافان

در این وبلاگ، شعرها، ترانه ها، مطالب، شعرخوانی ها، تصاویر، کلیپها، برنامه ها و خبرهای مربوط به من با موضوع شعر آیینی، شعر عاشقانه و ترانه قابل مشاهده است.
قاسم صرافان

آخرین مطالب
پیوندهای روزانه


باید تمامِ قبیله، مجنونِ دست تو باشد
وقتی که یک خیمه لیلا مدیون دست تو باشد

سررشته‌های دلت را دادی به دستان خورشید
تا رشته‌های دل ما اینگونه دست تو باشد

از مشک شیداییت آب، باید بریزد که سیراب
دلهای باغ شقایق از خون دست تو باشد

بر نهرها قصه‌ات را آنگونه روشن نوشتی
تا فصل پایانی عشق، قانون دست تو باشد

از سوزِ آه تو ساقی! میخانه آتش بگیرد
وقتی که یک جام خالی وارونه دست تو باشد

حالا که گویی قرار است در زیر مهتابِ رویت
پایان افسانه‌ی شب، افسون دست تو باشد -

پس بال عشقی بیاور، ای آسمان در نگاهت!
تا دسته دسته کبوتر ممنون دست تو باشد

 

  • قاسم صرافان

«ربنا آتنا» نگاهش را، که هوایم دوباره بارانی است
«السلام علیکْ یا» دریا(1) که دلم بی قرار و توفانی است

«اِنّ فی خلق» تو خدا هم مست، روحْ حیران، فرشته‌ها هم مست
«اِنّ فی خلق» تو زمین مبهوت، زیر یک آسمان پریشانی است

«لا اله»َم ! کجای «الا» یی؟ روح دریا ! کجای دریایی؟
مثل آبی به چشم ماهی‌ها، ای «هوالظاهر»ی که پیدا نیست!

«یا سریع الرضا»ی لبخندت، عاشقان را کشیده در بندت
«یا ولیَّ الذینَ» یک دنیا که در اسم تو غرق حیرانی است

«و اذا الشّمسْ» پیش تو تاریک، «واذا البحرْ» از تو در جوشش
واذا القلبِ من که می‌پرسند: به کدامین گناه قربانی است؟

از میِ «اِنّما ولی» مستم، در هوای «هوالعلی...» مستم
از «شراباً طَهورِ» چشمانت، شب میخانه‌ام چراغانی است

«اشهد انَّ» هر چه دارم تو، «وقِنا من عذابِ نار»َم تو
آه، «یا ایها العزیز»َم(2) آه، توشه‌ام باز شرم کنعانی است

«لیْتَ شِعری»(3) که شعر من آیا می رسد تا به ساحلت؟ دریا !
- ناله‌های کبوتری زخمی که در این بند تیره زندانی است-

 

-------------------------------------------------------
1- تضمینی از یک شعر سرکار خانم زینب چوقادی
2- خطاب برادران یوسف به یوسف (ع)
3- کاش می‌دانستم (از دعای ندبه)

 

  • قاسم صرافان

«ربنا آتنا» نگاهش را، که هوایم دوباره بارانی است
«السلام علیکْ یا» دریا(1) که دلم بی قرار و توفانی است

«اِنّ فی خلق» تو خدا هم مست، روحْ حیران، فرشته‌ها هم مست
«اِنّ فی خلق» تو زمین مبهوت، زیر یک آسمان پریشانی است

«لا اله»َم ! کجای «الا» یی؟ روح دریا ! کجای دریایی؟
مثل آبی به چشم ماهی‌ها، ای «هوالظاهر»ی که پیدا نیست!

«یا سریع الرضا»ی لبخندت، عاشقان را کشیده در بندت
«یا ولیَّ الذینَ» یک دنیا که در اسم تو غرق حیرانی است

«و اذا الشّمسْ» پیش تو تاریک، «واذا البحرْ» از تو در جوشش
واذا القلبِ من که می‌پرسند: به کدامین گناه قربانی است؟

از میِ «اِنّما ولی» مستم، در هوای «هوالعلی...» مستم
از «شراباً طَهورِ» چشمانت، شب میخانه‌ام چراغانی است

«اشهد انَّ» هر چه دارم تو، «وقِنا من عذابِ نار»َم تو
آه، «یا ایها العزیز»َم(2) آه، توشه‌ام باز شرم کنعانی است

«لیْتَ شِعری»(3) که شعر من آیا می رسد تا به ساحلت؟ دریا !
- ناله‌های کبوتری زخمی که در این بند تیره زندانی است-

 

-------------------------------------------------------
1- تضمینی از یک شعر سرکار خانم زینب چوقادی
2- خطاب برادران یوسف به یوسف (ع)
3- کاش می‌دانستم (از دعای ندبه)

 

  • قاسم صرافان
سه روز خلوت در ماهی عجیب و در فضای پر نقش مسجد امام آنقدر الهام بخش بود که این شعر را علی رغم ضعفهای ادبی همیشگی، سرشار از احساسی عمیق و نمناک کرده باشد. تقدیم به آن سفر کرده و صد قافله دل‌های منتظرش.

 


به تو ای دوست سلام
حال و احوال که حتما خوب است
حال ما هم بد ... نیست
و ملالی نیست جز دوری تو
که به امید خدا آنهم زود
از دل خسته‌ی ما خواهد رفت


عاطفه دست تو را می‌بوسد
روشنک چشم تو را می‌گرید
اطلسی بوی تو را می‌میرد
شاپرک پرزده تا پیرهنت
کوچه‌ها نم زده‌ی آمدنت


تو که رفتی، رگ الهام برید
رنگ پروانه پرید
و امید
بعد از آن دیگر پیراهن روشن نخرید
تو که رفتی دل مهتاب گرفت
از سرِ شاخه‌ی عرفان افتاد،
بچه‌ی حاج کمال
عمه خورشید دلش ابری شد،
خاله ناهید صدایش غمگین
آبجی راحله پادرد گرفت
و پری پر زد و رفت


شیخ قدرت یک روز
روی سرچشمه‌ی ادراک بشر دست انداخت
سهم درویش‌علی را هم خورد
سیل آمد پل معنا را برد
و اهالی همه با تخته‌ی حس
غوطه‌ور ماندند بر شانه‌ی موج

 

اهل کاشانه دعاگوی تواَند
و به من می‌گویند
بنویسم که برو
لحظه‌ای، ای پسر تشنگی ثانیه‌ها !
جلوی صفحه‌ی آیینه بایست
لب تصویرت را از طرف جمع ببوس
و ببین خال کنار لب تو
مرکز ثقل زمین دل ماست
گونه‌هایت انگار
رنگ آرامش گندم‌زار است
و در اعماق نگاهت اشکی است
که از اندوه بهار
از غم چلچله‌ها سرشار است


و ببین در ضربان‌های رگ گردن تو
می‌زند نبض دعای شب ما
می‌تپد قلب عطشناک کویر
می‌دود اسبِ سواران سحر
و همین فاصله‌ی بین دو پلکی که زدی
به خدا در نظر تشنه‌ی باغ
مثل یک عمرِ پر اندوه ‌....... گذشت


بنِگر از دل بی‌تاب‌ترین پنجره‌ها
دشت‌ها منتظرند
رودها منتظرند
مردم ساده‌ی آبادی ما منتظرند
خانه‌ها تاریکند
کوچه‌ها تاریکند
راه‌های همه‌ی ناحیه‌ها تاریکند


روی پاکت خالی است
باز سرگردانم
باز آهسته نشانی تو را
از پدر ‌پرسیدم
و از استاد سخن‌های کهن
از هنرمند گل و قالی و رنگ
از سراینده‌ی صلح
از نویسنده‌ی جنگ
از سخنگویان حزب هوار
از تمام عرفای ته غار


... تا که رفتم سر کوه
مرد چوپانی دیدم و نپرسیده سوال
به دلم کرد نگاه
اشک از گوشه معصوم نگاهش سر رفت
نیِ خود را برداشت
و نشانیِ تو را در همه‌ی دشت نواخت


من هم از نامه‌ی خود
قایقی می‌سازم
می‌گذارم لب آب
و یقین دارم رود
و تمام جرَیانهای زلال
به سرازیری دریای دلت می‌ریزند


ای صدایت پر موسیقی عشق !
تو سلام همه را
به افقهای بلند
به سواران رها
به همه راهبه‌ها، صومعه‌ها
به چمنزار قشنگ ده بالا برسان
تو سلام همه را
           به مسیحا برسان


 

  • قاسم صرافان
سه روز خلوت در ماهی عجیب و در فضای پر نقش مسجد امام آنقدر الهام بخش بود که این شعر را علی رغم ضعفهای ادبی همیشگی، سرشار از احساسی عمیق و نمناک کرده باشد. تقدیم به آن سفر کرده و صد قافله دل‌های منتظرش.

 


به تو ای دوست سلام
حال و احوال که حتما خوب است
حال ما هم بد ... نیست
و ملالی نیست جز دوری تو
که به امید خدا آنهم زود
از دل خسته‌ی ما خواهد رفت


عاطفه دست تو را می‌بوسد
روشنک چشم تو را می‌گرید
اطلسی بوی تو را می‌میرد
شاپرک پرزده تا پیرهنت
کوچه‌ها نم زده‌ی آمدنت


تو که رفتی، رگ الهام برید
رنگ پروانه پرید
و امید
بعد از آن دیگر پیراهن روشن نخرید
تو که رفتی دل مهتاب گرفت
از سرِ شاخه‌ی عرفان افتاد،
بچه‌ی حاج کمال
عمه خورشید دلش ابری شد،
خاله ناهید صدایش غمگین
آبجی راحله پادرد گرفت
و پری پر زد و رفت


شیخ قدرت یک روز
روی سرچشمه‌ی ادراک بشر دست انداخت
سهم درویش‌علی را هم خورد
سیل آمد پل معنا را برد
و اهالی همه با تخته‌ی حس
غوطه‌ور ماندند بر شانه‌ی موج

 

اهل کاشانه دعاگوی تواَند
و به من می‌گویند
بنویسم که برو
لحظه‌ای، ای پسر تشنگی ثانیه‌ها !
جلوی صفحه‌ی آیینه بایست
لب تصویرت را از طرف جمع ببوس
و ببین خال کنار لب تو
مرکز ثقل زمین دل ماست
گونه‌هایت انگار
رنگ آرامش گندم‌زار است
و در اعماق نگاهت اشکی است
که از اندوه بهار
از غم چلچله‌ها سرشار است


و ببین در ضربان‌های رگ گردن تو
می‌زند نبض دعای شب ما
می‌تپد قلب عطشناک کویر
می‌دود اسبِ سواران سحر
و همین فاصله‌ی بین دو پلکی که زدی
به خدا در نظر تشنه‌ی باغ
مثل یک عمرِ پر اندوه ‌....... گذشت


بنِگر از دل بی‌تاب‌ترین پنجره‌ها
دشت‌ها منتظرند
رودها منتظرند
مردم ساده‌ی آبادی ما منتظرند
خانه‌ها تاریکند
کوچه‌ها تاریکند
راه‌های همه‌ی ناحیه‌ها تاریکند


روی پاکت خالی است
باز سرگردانم
باز آهسته نشانی تو را
از پدر ‌پرسیدم
و از استاد سخن‌های کهن
از هنرمند گل و قالی و رنگ
از سراینده‌ی صلح
از نویسنده‌ی جنگ
از سخنگویان حزب هوار
از تمام عرفای ته غار


... تا که رفتم سر کوه
مرد چوپانی دیدم و نپرسیده سوال
به دلم کرد نگاه
اشک از گوشه معصوم نگاهش سر رفت
نیِ خود را برداشت
و نشانیِ تو را در همه‌ی دشت نواخت


من هم از نامه‌ی خود
قایقی می‌سازم
می‌گذارم لب آب
و یقین دارم رود
و تمام جرَیانهای زلال
به سرازیری دریای دلت می‌ریزند


ای صدایت پر موسیقی عشق !
تو سلام همه را
به افقهای بلند
به سواران رها
به همه راهبه‌ها، صومعه‌ها
به چمنزار قشنگ ده بالا برسان
تو سلام همه را
           به مسیحا برسان


 

  • قاسم صرافان

تقدیم به بانوی مهربان قم


 
این دشت چقدر آهو کم دارد
تو هنوز هم مسافری
نمازها شکسته اند در دل تو
پنجره هایت همه رو به مشرقند
خورشید تو آن طرف‌ جا مانده
زمان برای تو انگار ایستاده
زل زده‌ ای به جاده
و جاده ها زل زده اند به تو

□  □  □

بویت
کودکان را هوایی مادر می‌کند
دستها به دامنت « هل اتی» می‌خوانند
بوی یاس می دهی
با احساس من بازی می کنی
و من با کبوتران تو عشق بازی

□  □  □
 
دریاچه نمک را
انگار به زخم تو پاشید - تقدیر -
آنروز که
دل تمام برادران شور تو را می‌زد
تو ای که ملیح ترین دختر طایفه بودی
هنوز هم در این حوالی آب‌ها شورند
و بچه آهوها
زخمی


 

  • قاسم صرافان

تقدیم به بانوی مهربان قم


 
این دشت چقدر آهو کم دارد
تو هنوز هم مسافری
نمازها شکسته اند در دل تو
پنجره هایت همه رو به مشرقند
خورشید تو آن طرف‌ جا مانده
زمان برای تو انگار ایستاده
زل زده‌ ای به جاده
و جاده ها زل زده اند به تو

□  □  □

بویت
کودکان را هوایی مادر می‌کند
دستها به دامنت « هل اتی» می‌خوانند
بوی یاس می دهی
با احساس من بازی می کنی
و من با کبوتران تو عشق بازی

□  □  □
 
دریاچه نمک را
انگار به زخم تو پاشید - تقدیر -
آنروز که
دل تمام برادران شور تو را می‌زد
تو ای که ملیح ترین دختر طایفه بودی
هنوز هم در این حوالی آب‌ها شورند
و بچه آهوها
زخمی


 

  • قاسم صرافان

به یاد قیصر

(قسمت های داخل گیومه و بعضی عبارات خارج از گیومه از نوشته های اوست.)

 

 «گلها همه آفتابگردانند»
کتاب را از کتابخانه گرفتم
شاعر زنده بود
امروز که پس می‌دهم
افسوس
قیصر چه زود دیر شده است
«سه شنبه چرا تلخ و بی حوصله
سه شنبه چرا این همه فاصله»

 

چقدر دلم خوش بود
که نام کو چک من هم
مثل اسم بزرگ تو
با قاف
– حرف آخر عشق – آغاز می شود


حالا به کدام شاعر می‌توان حسادت کرد
حالا که آفتاب غروب کرد
آفتابگردان‌ها
سرگردان نشوند
می‌دانم « امشب
تکلیف پنجره
بی چشمهای باز تو روشن نیست»


 گفتی :
« زنده بودن سرودن بهانه
هر چه جز با تو بودن بهانه»
بهای با او بودن
بهانه ی سرودن را از تو گرفت
اما زنده بودن را
هرگز
حالا بجای سرودن
سروده خواهی شد
و بجای زنده بودن
زنده خواهی ماند


حتی «دم آخر» هم
بر هزار راه رفته و نرفته تو
بجای نقطه پایان
سه نقطه بی پایان گذاشت

آری از این به بعد
هر شب جمعه
بجای سوره یس
به احترام تو قیصر
سوره روم می‌خوانیم 

  • قاسم صرافان

به یاد قیصر

(قسمت های داخل گیومه و بعضی عبارات خارج از گیومه از نوشته های اوست.)

 

 «گلها همه آفتابگردانند»
کتاب را از کتابخانه گرفتم
شاعر زنده بود
امروز که پس می‌دهم
افسوس
قیصر چه زود دیر شده است
«سه شنبه چرا تلخ و بی حوصله
سه شنبه چرا این همه فاصله»

 

چقدر دلم خوش بود
که نام کو چک من هم
مثل اسم بزرگ تو
با قاف
– حرف آخر عشق – آغاز می شود


حالا به کدام شاعر می‌توان حسادت کرد
حالا که آفتاب غروب کرد
آفتابگردان‌ها
سرگردان نشوند
می‌دانم « امشب
تکلیف پنجره
بی چشمهای باز تو روشن نیست»


 گفتی :
« زنده بودن سرودن بهانه
هر چه جز با تو بودن بهانه»
بهای با او بودن
بهانه ی سرودن را از تو گرفت
اما زنده بودن را
هرگز
حالا بجای سرودن
سروده خواهی شد
و بجای زنده بودن
زنده خواهی ماند


حتی «دم آخر» هم
بر هزار راه رفته و نرفته تو
بجای نقطه پایان
سه نقطه بی پایان گذاشت

آری از این به بعد
هر شب جمعه
بجای سوره یس
به احترام تو قیصر
سوره روم می‌خوانیم 

  • قاسم صرافان

- به بهانه بیش از یک سال دل تنگی برای رواقهای بارانیش

مثل کبوتری شده‌ام جَلدِ خانه‌ات
خو کرده‌ام به خاطره آب و دانه‌ات

هی می‌خورد هوای عجیبی به گونه‌ام
هی می‌کنم دوباره سحرها بهانه‌ات

انگار عادتم شده در شهر گم شوم
پیدا کنی دوباره مرا با نشانه‌ات

در من هزار رشته غزل تاب می‌خورد
با موج زلف‌های تو بر روی شانه‌ات

پر می‌شود رواق تو از رنجنامه‌ام
پر می‌کنی عروق مرا با ترانه‌ات

بر دشتهای خشک من انگار می‌چکد
انگور- واژه‌های دلِ دانه دانه‌ات

یک گله آه و آهو از این دشت می‌گذشت
یک دسته دست‌های تمنا روانه‌ات

من کشتی شکسته‌ام، ای ناخدای عشق!
پهلو گرفته‌ام به خدا در کرانه‌ات

در لحظه‌های پر تپش اولین سلام
با آن نگاه مشرقی شاعرانه‌ات

رد می‌شوی مقابل شاعر که بسته است
دل در ردای مخملی روی شانه‌ات

 

  • قاسم صرافان