قاسم صرافان

شعرها و ترانه های قاسم صرافان

قاسم صرافان

شعرها و ترانه های قاسم صرافان

قاسم صرافان

در این وبلاگ، شعرها، ترانه ها، مطالب، شعرخوانی ها، تصاویر، کلیپها، برنامه ها و خبرهای مربوط به من با موضوع شعر آیینی، شعر عاشقانه و ترانه قابل مشاهده است.
قاسم صرافان

آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

- به بهانه بیش از یک سال دل تنگی برای رواقهای بارانیش

مثل کبوتری شده‌ام جَلدِ خانه‌ات
خو کرده‌ام به خاطره آب و دانه‌ات

هی می‌خورد هوای عجیبی به گونه‌ام
هی می‌کنم دوباره سحرها بهانه‌ات

انگار عادتم شده در شهر گم شوم
پیدا کنی دوباره مرا با نشانه‌ات

در من هزار رشته غزل تاب می‌خورد
با موج زلف‌های تو بر روی شانه‌ات

پر می‌شود رواق تو از رنجنامه‌ام
پر می‌کنی عروق مرا با ترانه‌ات

بر دشتهای خشک من انگار می‌چکد
انگور- واژه‌های دلِ دانه دانه‌ات

یک گله آه و آهو از این دشت می‌گذشت
یک دسته دست‌های تمنا روانه‌ات

من کشتی شکسته‌ام، ای ناخدای عشق!
پهلو گرفته‌ام به خدا در کرانه‌ات

در لحظه‌های پر تپش اولین سلام
با آن نگاه مشرقی شاعرانه‌ات

رد می‌شوی مقابل شاعر که بسته است
دل در ردای مخملی روی شانه‌ات

 

  • قاسم صرافان

خوبی شبیه یک شب بی‌تردید، آرام مثل ساحل غم مادر
لالایی شناور یک شطی در زیر خواب نرم بلم مادر

در موج گیسوان تو ماهی‌ها احساسشان چه صاف و بلوری شد
وقتی که در تو عشق تولد یافت، از پشت پرده‌های عدم مادر

یادش به خیر آن شب بارانی وقتی که شاعرانه مرا بردی
از ابتدای خلقت زیبایی تا انتها قدم به قدم مادر

ای خنده‌های ما همه مدیونت، حالا چرا دوباره نمی‌خندی؟
تا در میان قصه غم باشیم سنگ صبور غصه هم مادر

قلبم در آن حوالی معصومت با آن ضریح گم شده خاموش
در صحن بی چراغ تو می‌گردد مثل کبوتران حرم مادر

آنشب که آیه آیه تو گل کردی، آنشب که روی دست خدا ماندی
در کوچه یک قبیله اسیرت بود آری به اهل خانه قسم مادر

شعرم برای آینه‌ات بودن، یک شرم تکه تکه موزون شد
اشک و عرق به جای مرکب ریخت از صورت سیاه قلم مادر

می‌آید از بلوغ زمین خوردن آن کودک فراری بازیگوش
در می‌زند دوباره کسی انگار، در می‌زند دوباره ... منم مادر

 

  • قاسم صرافان

خوبی شبیه یک شب بی‌تردید، آرام مثل ساحل غم مادر
لالایی شناور یک شطی در زیر خواب نرم بلم مادر

در موج گیسوان تو ماهی‌ها احساسشان چه صاف و بلوری شد
وقتی که در تو عشق تولد یافت، از پشت پرده‌های عدم مادر

یادش به خیر آن شب بارانی وقتی که شاعرانه مرا بردی
از ابتدای خلقت زیبایی تا انتها قدم به قدم مادر

ای خنده‌های ما همه مدیونت، حالا چرا دوباره نمی‌خندی؟
تا در میان قصه غم باشیم سنگ صبور غصه هم مادر

قلبم در آن حوالی معصومت با آن ضریح گم شده خاموش
در صحن بی چراغ تو می‌گردد مثل کبوتران حرم مادر

آنشب که آیه آیه تو گل کردی، آنشب که روی دست خدا ماندی
در کوچه یک قبیله اسیرت بود آری به اهل خانه قسم مادر

شعرم برای آینه‌ات بودن، یک شرم تکه تکه موزون شد
اشک و عرق به جای مرکب ریخت از صورت سیاه قلم مادر

می‌آید از بلوغ زمین خوردن آن کودک فراری بازیگوش
در می‌زند دوباره کسی انگار، در می‌زند دوباره ... منم مادر

 

  • قاسم صرافان
یک شاعر جوان به نام محسن عابدی یک شعر عالی دارد.
برای خواندنش روی این لینک «نماد پایداری» کلیک کنید.
برای خواندن همه اشعار اینجا را کلیک کنید.
  • قاسم صرافان
یک شاعر جوان به نام محسن عابدی یک شعر عالی دارد.
برای خواندنش روی این لینک «نماد پایداری» کلیک کنید.
برای خواندن همه اشعار اینجا را کلیک کنید.
  • قاسم صرافان

هیچ دامی
مرغ دلت را نگرفت
غیر از امشب
که مرغابی دامنت را


از دست نخاله‌ها بود
که به نخلها گریختی
تو ای که هرگز نمی‌گریختی!
با این شتاب
به آغوش کدام حادثه می‌دوی؟


عادت کرده‌ای
همة خواب‌ها را بیدار کنی
از این یکی بگذر
او زیر جامه‌اش
جبین تو را خواب دیده است


وقتی که آمدی
دل سنگ‌ها را شکافتی
حالا که می‌روی
سنگْ دل‌ها
سرت را شکافته‌اند


 
در آینة محراب
فرق وا کردی
رفتنت هم
مثل آمدنت
با همه فرق داشت


نماز تو را
نه تیری در پایت می‌شکند
و نه تیغی بر سرت
این بار هم نماز
خودش را
در پیشگاه روشن پیشانیت
شکست


امشب
ستاره سه تار می‌زد
زمین زمزمه می‌کرد
و تو می‌رقصیدی در خون


کوشید تو را بکُشد
اما تو را چه خوب!
در قاب جاودانة محراب‌ها
کِشید


چه روایت شیرینی است
تو را شبیه خدا خواندن!
و چه حکایت تلخی است
کسی را شبیه تو دانستن!


پلک‌هایت سنگین می‌شوند
سبکبار می‌روی
از پلکان سحر بالا
یک پل
تو را به منتظری وصل می‌کند


بر دستها
بادیه‌های شیر می‌آیند 
روباه زوزه می‌کشد
شیر از این بادیه می‌رود
یک جرعه شعر آورده‌ام
پدر!
باز کن در را

  • قاسم صرافان

هیچ دامی
مرغ دلت را نگرفت
غیر از امشب
که مرغابی دامنت را


از دست نخاله‌ها بود
که به نخلها گریختی
تو ای که هرگز نمی‌گریختی!
با این شتاب
به آغوش کدام حادثه می‌دوی؟


عادت کرده‌ای
همة خواب‌ها را بیدار کنی
از این یکی بگذر
او زیر جامه‌اش
جبین تو را خواب دیده است


وقتی که آمدی
دل سنگ‌ها را شکافتی
حالا که می‌روی
سنگْ دل‌ها
سرت را شکافته‌اند


 
در آینة محراب
فرق وا کردی
رفتنت هم
مثل آمدنت
با همه فرق داشت


نماز تو را
نه تیری در پایت می‌شکند
و نه تیغی بر سرت
این بار هم نماز
خودش را
در پیشگاه روشن پیشانیت
شکست


امشب
ستاره سه تار می‌زد
زمین زمزمه می‌کرد
و تو می‌رقصیدی در خون


کوشید تو را بکُشد
اما تو را چه خوب!
در قاب جاودانة محراب‌ها
کِشید


چه روایت شیرینی است
تو را شبیه خدا خواندن!
و چه حکایت تلخی است
کسی را شبیه تو دانستن!


پلک‌هایت سنگین می‌شوند
سبکبار می‌روی
از پلکان سحر بالا
یک پل
تو را به منتظری وصل می‌کند


بر دستها
بادیه‌های شیر می‌آیند 
روباه زوزه می‌کشد
شیر از این بادیه می‌رود
یک جرعه شعر آورده‌ام
پدر!
باز کن در را

  • قاسم صرافان
دوباره عشق صدا زد، دوباره خواند مرا
دوباره خواند و رفتم و باز راند مرا

چقدر قلب مرا هی گرفت و هی پس زد
و تشنه تا سر سرچشمه ها کشاند مرا

وجود شیشه‌اییم را به یک اشاره شکست
و از تمام خودم ناگهان رهاند مرا

برای اینکه بفهمد چقدر مشتاقم
سراب گونه به هر نا کجا دواند مرا

و آمدم که بگیرم دو دست گرمش را
به زور آب یخ از خواب خوش پراند مرا

همین که دید دلم رام چشمهایش شد
به روی سادگی من نشست و راند مرا

از این طرف به حقارت به چند سکه فروخت
از آن طرف چه کریمانه باز ستاند مرا

و مثل گردش فواره های سرگردان
فرو کشید و دوباره فرا نشاند مرا

کلاغ قصه‌ منم، عاشقی که آخر کار
بجای خانه به ویرانه ای رساند مرا


  • قاسم صرافان
دوباره عشق صدا زد، دوباره خواند مرا
دوباره خواند و رفتم و باز راند مرا

چقدر قلب مرا هی گرفت و هی پس زد
و تشنه تا سر سرچشمه ها کشاند مرا

وجود شیشه‌اییم را به یک اشاره شکست
و از تمام خودم ناگهان رهاند مرا

برای اینکه بفهمد چقدر مشتاقم
سراب گونه به هر نا کجا دواند مرا

و آمدم که بگیرم دو دست گرمش را
به زور آب یخ از خواب خوش پراند مرا

همین که دید دلم رام چشمهایش شد
به روی سادگی من نشست و راند مرا

از این طرف به حقارت به چند سکه فروخت
از آن طرف چه کریمانه باز ستاند مرا

و مثل گردش فواره های سرگردان
فرو کشید و دوباره فرا نشاند مرا

کلاغ قصه‌ منم، عاشقی که آخر کار
بجای خانه به ویرانه ای رساند مرا


  • قاسم صرافان

باز از میان خاطره هایم تو نم نمک
پر می زنی به سوی دلم مثل شاپرک

در دستهام گیره سرت باز می‌شود
و می‌دهد درون مرا باز قلقلک

یادش به خیر آن پسر شور و شر که من ...
یادش به خیر دخترکی که چه با نمک ...

دیگر گذشت بازی ما توی کوچه ها
هی بین گرگ و گله چشمات دو به شک

دیگر گذشت اینکه تو زیر درخت سیب
من روی بام دلهره هی می کشم سرک

و مشقهام خواهش دست تو را ببوس
و چشمهات بارش اینکه مرا فلک ...

توی کتابهام پر از قلبهای جفت
با کارنامه های پر از نمره های تک

من در هوای دیدن تو پای شله زرد
تو ناز ... با بهانه یک شربت خنک

آن روز مثل اینکه قدمهات مانده بود
در کوچه بین ماندن و رفتن اسیر شک

یک بغض یک نگاه که یعنی تمام شد
مادر و یک اشاره که : قاسم برو کمک

ماشین درست از وسط عشق ما گذشت
و زیر چرخهاش دلم شد ترک ترک

رفتی و من هزار غزل، نامه‌ نامه درد
می‌خواندم از فراق تو در گوش قاصدک

کم کم امید از شب تاریک رفت و ماند
یک دفتر سیاه و قلم دست آدمک

حالا دوباره از دل آن خاطرات دور
تو می رسی و سایه عشقی که نم نمک ...

  • قاسم صرافان