قاسم صرافان

شعرها و ترانه های قاسم صرافان

قاسم صرافان

شعرها و ترانه های قاسم صرافان

قاسم صرافان

در این وبلاگ، شعرها، ترانه ها، مطالب، شعرخوانی ها، تصاویر، کلیپها، برنامه ها و خبرهای مربوط به من با موضوع شعر آیینی، شعر عاشقانه و ترانه قابل مشاهده است.
قاسم صرافان

آخرین مطالب
پیوندهای روزانه
سلام رفقا. عیدتان مبارک.

مدتی ست حسین قرایی عزیز تلاش خوبی را برای معرفی شاعران جوان آغاز کرده در همین راستا بیوگرافی و مصاحبه کوتاه مرا می توانید در این صفحه از خبرگزاری فارس بخوانید.


این هم عیدی من و شما عاشقان علی که سفارشی از نجف رسیده:



سرّ توحید احمدی اینست: که علی را فقط خطاب کند
عرصه‌ی جنگ هم که تنگ شود روی حیدر فقط حساب کند

آی مرحب! برو کنار بایست، هدف انگار کندن در نیست
شیر حق اینچنین که می‌غرّد آمده قلعه را خراب کند

روح انگار روح تازه گرفت، آمد از فاطمه اجازه گرفت
تا که در عرش، عکسِ حیدر را ـ درِ قلعه به دست ـ قاب کند
 
می‌پری آن طرف سواره، ولی عمرو! آن سوی خندق است علی
جنگجویی ندیده‌ام چون تو سوی مرگش چنین شتاب کند

دلت از او شنید و نرم نشد؟ پیش خورشید بود و گرم نشد؟
پس لب ذوالفقار او تنها می‌تواند تو را مجاب کند

فرق او را شکافتی، بشکاف! مُحرِم است او و خواست قبل طواف
در وضویش به رسم عاشق‌ها روی خود را به خون خضاب کند

تیغ بر عمرو، پهلوان حیدر آنچنان زد که حضرت داور
ضربه‌ی روز خندقِ او را بهترین ضربه انتخاب کند

در میان عرب خبر پیچید، در دلش هر مبارزی فهمید
خاک خود را به باد خواهد داد رزم اگر با ابوتراب کند

همه دیدند امیر می‌آید زودتر از غدیر می‌آید
کی شود یک امینی دیگر شرح آن ضربه را کتاب کند؟

بیشتر بین عاشقانِ علی، حرف سلمان و مالک است ولی
رقص خرمافروش بر سرِ دار دل ما را همیشه آب کند

بعد یک عمر ذکر یا حیدر مطمئنیم ساقی کوثر
به دل کوزه‌گر می‌اندازد خاک ما را خم شراب کند

قلب ما در لحد که می‌بویند، به رقیب و عتید می‌گویند
بنده‌ی حیدرند بگذارید او بیاید خودش حساب کند

شعرم از برق ذوالفقار رسید، روشن و گرم و بی‌قرار رسید
تا به ذره‌ نگاه یار رسید، می‌رود کار آفتاب کند1

شعر شمعی برای تو که نشد، قد گلدسته‌های تو که نشد 2
شادم اما، مگر شنیده کسی شاعرش را علی جواب کند؟


----------------------------------

1: به ذره گر نظر لطف بوتراب کند / به آسمان رود و کار آفتاب کند

2:اشاره به زمزمه ساده و خالصانه شمع سازی که مورد عنایت مولا قرار گرفت:

شمع میسازم برایت یاعلی / قد این گلدسته هایت یا علی


  • قاسم صرافان

حلقه شعرای آیینی در " محفل ادبی فرات" چند وقتی است هر دو هفته یکبار روزهای دوشنبه برگزار می شود.
در این انجمن با حضور منتقدان و پیشکسوتان این حوزه، به نقد جدی اشعار آیینی پرداخته می شود.
دوستان شاعری که مایلند در این جلسات شرکت کنند، مشخصات و شماره تماس خود را جهت دعوت و اطلاع رسانی برای من در همین پست کامنت کنند.

این انجمن همچنین جشنواره شعر ضیافت را نیز ویژه شعرای استان تهران با موضوع مناجات و مدح کریم اهل بیت امام مجتبی (ع) برگزار میکند. مهلت ارسال آثار 10 مردادماه است و دوستان میتوانند جهت کسب اطلاعات بشتر به وبلاگ جشنواره شعر ضیافت و یا سایت حلقه ادبی فرات مراجعه کنند.


و اما غزلی تقدیم به اهل بیت عاشقی:


حتی به جرعه‌ای شده مهمانِ‌مان کنید
زلفی نشان دهید و پریشان‌ِمان کنید

این اشک‌ها به محضر دریا نمی‌رسند
ای برق‌های عاطفه! باران‌ِمان کنید

«دی شیخ با چراغ» نفهمید، گِرد شهر
هی چرخ می‌زنید که انسان‌ِمان کنید

دریای باده‌اید ولی جام ما کم است
آیینه بسته‌اید، فراوان‌ِمان کنید

در فاطمیه بود که ما سینه زن شدیم
از این در آمدیم که درمانِ‌مان کنید

از ما مسافرانِ قدم دور خود زدن،
سلمان شدن گذشت، مسلمانِ‌مان کنید

یک نور واحدید که در چارده افق
تکرار می‌شوید که حیران‌ِمان کنید

  • قاسم صرافان
زندان رواق روشنی شد غرق نورت
دیوارها نمناک از شرم حضورت
دهلیزها مستند هنگام عبورت
زنجیر تسبیحی به دستان صبورت

این بندها در بند زلف دلپذیرت
موسای دربندی و هارون ها اسیرت

یوسف که ترس از تنگی زندان ندارد
جان جهان است او غم کنعان ندارد
سیمرغ عاشق فکر آب و نان ندارد
زندان توان بستن مردان ندارد

عاشق دلش دریاست، حتی کنج زندان
تصویری از دنیاست، حتی کنج زندان

ای هفت دریا خیره در پهنای صبرت
هفت آسمان یک برکه در دریای صبرت
ای هفت شهر عشق در معنای صبرت
زانو زدند ایوبها در پای صبرت

آقا! به این حجم بلا عادت ندارم
باید بگویم شاعرم، طاقت ندارم

سنگینی شلاق و آن بازو!... خدایا
زنجیر بر آن قامت دلجو!... خدایا
چنگال زندانبان و آن گیسو! ... خدایا
خون و شکست طاق آن ابرو!... خدایا

هر چند در دستان او جام بلا بود
از تشنگی یکریز یاد کربلا بود

معصومه دلتنگ است چشمانش به راه است
فهمیده‌اند انگار یوسف بی‌گناه است
بر صورتش اما چرا ردی سیاه است
پایان این قصه گمانم اشتباه است

یوسف می‌آید روی تابوت است اما
از اشک یاران دجله مبهوت است اما

موسای ما از طور سینا بی عصا رفت
تخت سلیمان باز با باد  صبا رفت
این نوح روی موجی از اشک و دعا رفت
تا پر کشید اول دلش پیش رضا رفت

بی او اگر چه عشق مشکی پوش می‌شد
نور خدا بود او مگر خاموش می‌شد

در بند بود و عالمی دربند اویند
سادات جمله نوری از پیوند اویند
شهزادگان اینجا همه فرزند اویند
هر گوشه فرزندان دانشمند اویند

وا می‌کند بر روی ما بن بست‌ها را
باب الحوائج شد بگیرد دست‌ها را


(ترانه مرثیه ای هم در ادامه مطلب آمده است)

  • قاسم صرافان

می‌خواهد آسمان به زمین افتد وقتی جدا کنند دو عاشق را
وقتی که بی بهانه بگیرد مرگ از مردِ عشق یار موافق را

در یک نگاه غربت وخواهش بود، در یک نگاه شرم و سفارش بود
طاقت نداشت واژه در این معنا  تا بشکند سکوت دقایق را

تنها نگاه بود که می‌پرسید تنها نگاه بود که می‌فهمید
تنها نگاه بود که در خود داشت تصویری از تمام حقایق را

دل کند از صدف تنِ مروارید، دریا کشید درد و به خود پیچید
وقتی که موج با کمک صخره درهم شکست قامت قایق را

عطر گلاب پر شده در آفاق، یک باغ بود لیلی ما یک باغ
یاسی کبود داشت به رخسارش، بر سینه داشت داغ شقایق را

صورت به اشک شسته گل شب بو، از رنگ ارغوان زده بر بازو
بر دست بسته مرد، طناب آن‌سو، تا رو کنند دست منافق را

با گریه‌هایشان هم اگر قهرند، مثل غریبه در دل این شهرند
باهم خوشند با همشان بگذار این قلبهای از همه فارغ را

این شهر داد دست که بیرق را ؟ وقتی نخواست فاتح خندق را
وقتی شکست آینه‌ی حق را، باید ببیند آینه‌ی دق را

حیفند این دو پرچم بی‌رنگی، بر بام این مدینه‌ی دل سنگی
شاید به سِحر، «هر چه که لایق‌«ها رنگی کنند روح خلایق را

بر آتش به در زده نازیدند، بستند دست میر و نفهمیدند
سیلی به روی عشق نخواهد کرد، با آبرو فراری سابق را

این درد بی کرانه تر است از میخ، این درد مانده در بدن تاریخ
پیدا کنید در سحری روشن، یاران! طبیب عاشق حاذق را

اِلّا المطهرین مسیحا دم! با مریم شکسته‌ی ما مَحرم!
با مرهمی بیا و تو درمان کن، قرآنِ خون گرفته‌‌ی ناطق را


- مطلب قبلی هم ترانه مرثیه ای است برای مادر


  • قاسم صرافان

می‌دونید رفتن دلبر یعنی چی؟
معنی لحظه آخر یعنی چی؟

باغ بی غنچه چه معنایی داره؟
آشیون بی کبوتر یعنی چی؟

جلوی چشم یه دختر، نیمه‌شب
بردن تابوت مادر یعنی چی؟

بره یار و نشه فریاد بکشی
چه می‌‌فهمیم ما که مضطر یعنی چی؟

پاهاش انگار نای حرکت نداره
بدون فاطمه حیدر یعنی چی؟

اشکای نم نم ساقی می‌دونن
وقتی که بشکنه ساغر یعنی چی 

درِ علمه علی و خوب می‌دونه
وقتی آتیش بگیره در یعنی چی؟

اونی که پر زده یار جوونش
می‌دونه غنچه پرپر یعنی چی

کی می‌دونه جای دستای تبر
روی برگای صنوبر یعنی چی؟

اولین باره که سلمان می‌بینه
لرزش زانوی حیدر یعنی چی

بعد از این بی فاطمه، پیش علی
 می دونید خوندن کوثر یعنی چی؟

  • قاسم صرافان

«رو به گندم‌زارها می‌آیی ای مولای گندمگون
آیه صلحند چشمان شما والتین و الزیتون»


دومین مجموعه شعر آیینی من با نام «مولای گندمگون» منتشر گردید.

این کتاب حاوی اشعاری در مدح و مرثیه اهل بیت علیهم السلام است که طی سالهای 89  و 90 سروده شده‌اند این اشعار توسط انتشارات «آرام دل» در 140 صفحه منتشر گردیده است.
این مجموعه به زیبای مهربان، حضرت صاحب الزمان (عج) تقدیم گردیده و نامش را از اشاره‌ای شاعرانه به آن حضرت وام گرفته است. آغاز این مجموعه مزین به اشعاری در مدح پیامبر است و سپس در فصلهای: حیدرانه‌ها، مادرانه‌ها، نی‌نامه‌ها، در آسمان هشتم و ماه چهاردهم به سروده‌هایی پیرامون سایر حضرات معصومین و فرزندان گرانقدرشان پرداخته است.

تمامی اشعار این مجموعه کلاسیک هستند و اکثرا در قالب غزل سروده شده‌اند. در کنار غزل قالبهایی مانند مثنوی، ترکیب بند، رباعی و دوبیتی را نیز در این مجموعه می‌توان یافت.

آدرس مرکز پخش کتاب: 

تهران -  میدان انقلاب – خ کارگر جنوبی – خ شهدای ژاندارمری – پاساژ کوثر –  پلاک 7 - تلفن 66971697 -  021

اصفهان - چهارباغ خواجو - موسسه ثامن الائمه (ع)



و اما غزلی از همین مجموعه تقدیم به مولای گندمگون:


منتظر مانده زمین تا که زمانش برسد
صبح همراه سحر خیز جوانش برسد

خواندنی تر شود این قصه از این نقطه به بعد
ماجرا تازه به اوج هیجانش برسد

پرده چاردهم وا شود و ماه تمام
از شبستان دو ابروی کمانش برسد

لیله القدر بیاید لب آیینه‌ی درک
سوره فجر به تاویل و بیانش برسد

نامه داده ست ولی عادت یوسف اینست
عطر او زودتر از نامه رسانش برسد

شعر در عصر تو از حاشیه بیرون برود
عشق در عهد تو دستش به دهانش برسد

ظهر آن روز بهاری چه نمازی بشود
که تو هم آمده باشی و اذانش برسد



  • قاسم صرافان


رد نشو از میان قبرستان، مرده‌ها را تو بی‌قرار نکن
چادرت را به روی خاک نکش، روحشان را جریحه دار نکن

از قدمهای نرم تو بر خاک، تنشان توی قبر می‌لرزد
دست بر سنگها نزن بانو! به تب و لرزشان دچار نکن

عطر تو بوی زندگی دارد خطر جان گرفتگی دارد
مرده‌ها خوابشان زمستانی است، زودتر از خدا، بهار نکن

دلبری را به بید یاد نده، گوشه‌ی زلف را به باد نده
جان من! جان من به مو بند است قبض روح مرا دوبار نکن

عینک دودیت پر از معناست، چهره‌ات با خسوف هم زیباست
پشت آن تاج گل نشو پنهان، ماه من! با گل استتار نکن

ظرف حلوا به دست می‌آیم، چای و خرما به دست می‌آیم
روح دیدی مگر که جا خوردی؟ روح من! از خودت فرار نکن
 
به خودش هی امید داده کسی روبروی تو ایستاده کسی
به سلامش بیا جواب بده، مرد را پیش مرده خوار نکن

باز کن لب که وقت خیرات است ذکر، شادی روح اموات است
زندگان هم نگاهشان به تو است، شکر و قند احتکار نکن 

در نگاهت غرور می‌بینم اینقدر بد نباش شیرینم!
سوی فرهاد هم نگاهی کن خسروان را فقط شکار نکن

دل به چشم تو باختم اما، با غرور تو ساختم اما
آه مظلوم دردسر دارد سر این یک قلم قمار نکن

روز من هم شبی به سر برسد، صبح شاید به تو خبر برسد
«تا توانی دلی بدست آور» اعتمادی به روزگار نکن

شعرِ بر روی سنگ را دیدی؟ قبر کن با کلنگ را دیدی؟
چشم روشن! دو روز دنیا را پیش چشمم بیا و تار نکن


  • قاسم صرافان


سوارِ گمشده را از میان راه گرفتی
چه ساده صید خودت را به یک نگاه گرفتی

شبیه کشتی نوحی، نه! مهربان تر از اویی
که حرِّ بد شده را هم تو در پناه گرفتی

چنان به سینه فشردی مرا که جز تو اگر بود
حسین فاطمه! می‌گفتم اشتباه گرفتی

من آمدم که تو را با سپاه و تیر بگیرم
مرا به تیر نگاهی تو بی سپاه گرفتی

بگو چرا نشوم آب که دست یخ‌زده‌ام را
دویدی و نرسیده به خیمه‌گاه گرفتی

چنان تبسم گرمی نشانده‌ای به لبانت
که از دل نگرانم مجال آه گرفتی

رسید زخم سرم تا به دستمال سفیدت
تو شرم را هم از این صورت سیاه گرفتی


----------------------------------------

کربلا


خون چرا از دوری خاکت نبارم؟ کربلا !

مانده‌ام من بی تو از دنیا چه دارم کربلا !

گفته‌اند از آسمان‌ها، من ولی از کودکی
در هوای بوی خاکت بی‌قرارم کربلا !

روزها را هی شمردم تا که شد وقت سفر
تا بیایم لحظه‌ها را می‌شمارم کربلا !

دست خالی آمدن سوی تو خوش اقبالی است
دارم آه و تشنگی در کوله بارم کربلا !

خاک ما گِل کرده‌اند از روز اول با فرات
زاده‌ی عشق تواند ایل و تبارم کربلا !

بی‌قرار از دیدن سقای تشنه پیش آب
اشک ریزان تا قیامت روزه دارم کربلا !

من کبوتر نیستم - حالا بماند چیستم -
هر چه هستم، بسته بر این در مهارم کربلا !

با ملائک‌ روضه می‌گیریم بگذارند اگر
ذره‌ای از تربتت را در مزارم کربلا !

«عاقبت خاک گِل کوزه گران» هم گر شوم
با نسیم آید به سوی تو غبارم کربلا !

آمدم، رفتم، چه می‌شد برنگردم یک سفر
مثل حر روزی بگیری در کنارم کربلا !

  • قاسم صرافان


عشق یعنی یکی درون دو تن
عشق یک روح رفته در دو بدن

عشق زهراست روبروی علی
نظر آنهم فقط به سوی علی

عشق راهی بدون خاتمه است
آخر، این راه، راهِ فاطمه است

فاطمه قاب روبروی علی است
فاطمه غرق در وضوی علی است

فاطمه در کنار حیدر نه
فاطمه دختر پیمبر نه

خلق احمد به نور فاطمه بود
نور حیدر ظهور فاطمه بود

خلق عالم به خاطر زهراست
مادر ما و مادر باباست

دل شد از این حماسه بی‌پروا
حسبنا الله و حسبنا زهرا

یازده ماه دور گردن اوست
یازده گل به روی دامن اوست

یازده نور و یازده ساغر
یازده جوی جاری از کوثر

یازده عاشق از تبار علی
یازده عکس یادگار علی

یازده قبله یازده قرآن
یازده کهکشان بی پایان

یک دل او دارد و ازآن علی ست
فاطمه زور بازوان علی‌ ست

یا علی بر لبش که جاری شد
برق زد عشق و ذوالفقاری شد

ذوالفقاری که خواهر زهراست
سختیش برق باور زهراست

ذوالفقاری که حق به لب دارد
روح از مشرکان طلب دارد

ذوالفقاری که برق تا می‌زد
لشکری صف نبسته جا می‌زد

شکل لا بود و از فنا می‌گفت
با علی بود و از خدا می‌گفت

تا که در دستهای حیدر بود
صحنه‌ی رزم، روز محشر بود

تیغ در پنجه‌های حیدر گشت
یک نفر آمد و دو تا برگشت

تیغش از بس سبک رها شده بود
تن دوان بود و سر جدا شده بود

تن دوان بود و بی خبر که چه شد؟
در هوا گیج مانده سر که چه شد؟

تا علی عزم سر زدن کرده
ملک الموت هم کم آورده

ضربدر بین ضربه‌ها می‌زد
اینچنین سر دو تا دو تا می‌زد

با هم افتد دو سر، نگو لاف است!
کمترش پیش حیدر اسراف است

شیر مست است و تیغ در دستش
جام در دست و عشق سر مستش

شور مولاست این ولی از توست
فاطمه! مستی علی از توست

با تو تیغ علی دو دم دارد
با تو حیدر بگو چه کم دارد؟

دل شد از این حماسه بی‌پروا
حسبنا الله و حسبنا زهرا

آه! این قصه آخری هم داشت
عاشقی روی دیگری هم داشت ...
  • قاسم صرافان


دل ما و صفای بارانت، از دعای تو سبز و سیرابیم
«و من الماء کل شئ حی» همه مدیون حضرت آبیم

از زلال تو روشنیم ای آب، دل به دریا که می‌زنیم ای آب
موج در موج شرح دلتنگی ست، لب هر جوی اگر که بی‌تابیم

دجله هر شب هزار و یک قصه از نیستان سامرا دارد
مثل ما که هزار و یک سال است زائر غصه‌های سردابیم

بی‌ تو یک روزِ خوش نبود و نرفت آبِ خوش از گلویمان پایین
یا سرابیم بی تو در پوچی یا که در خواب خویش مردابیم

کی بتابی تو یک شبِ بی ابر، بر شبستان حوض کوچک‌مان؟
و ببینیم باز هم با تو، غرقِ تسبیح موج و مهتابیم

گفته پیری که از بلندی کوه، جویبار دل تو جاری شد
ما که یک عمر رفت و در خوابیم «مگر این چند روز دریابیم»

آمدی بغض کوچه‌ها وا شد، اشکها قطره قطره دریا شد
با شما هر جزیره خضراء شد، در بهارت چه سبز و شادابیم

--------------------------------------------

و یه سوغاتی از کربلا

عرش بر آب



یه روزی یه مرد تشنه رو به دریا میومد
با یه مشک خالی از دور تک و تنها میومد

موج می‌زد سینه‌ی دریا تا که زلفاشو می‌دید
ابرواش چقدر به اون چشمای زیبا میومد

با تعجب می‌دیدند نخلا به جای آسمون
ماه این مرتبه داشت از دل صحرا میومد

می‌دونستم آخرش کوفیا چشمت می‌کنند
علمت بس که به اون قامت رعنا میومد

گمونم دستای تو عرشو بنا کرده رو آب
رو همون آبی که با دست تو بالا میومد

چشمای اهل حرم بسته به دستای تو بود
کاروانی به امید تو به اینجا میومد

روی خاک وقتی می‌افتادی چی گفتی زیرلب
که از اون دورا صدا ناله‌ی ‌زهرا میومد

تا برادر رو صدا کردی کمی دیر رسید
آخه با دستی به پشت و کمری تا میومد

میشه دختر، پدرش بیاد ولی جا بخوره
سکینه اینجوری شد بابا که تنها میومد

----------------------------------------------

و مرثیه امام جواد (ع) که در ادامه مطلب آمده


  • قاسم صرافان