قاسم صرافان

شعرها و ترانه های قاسم صرافان

قاسم صرافان

شعرها و ترانه های قاسم صرافان

قاسم صرافان

در این وبلاگ، شعرها، ترانه ها، مطالب، شعرخوانی ها، تصاویر، کلیپها، برنامه ها و خبرهای مربوط به من با موضوع شعر آیینی، شعر عاشقانه و ترانه قابل مشاهده است.
قاسم صرافان

آخرین مطالب
پیوندهای روزانه


تیزی گوشه‌های ابرویت
پیچ و تاب قشنگ گیسویت
آن دوتا چشم ماجراجویت
این صدای خوش النگویت
                             آخرش کار می‌دهد دستم

ناز لبخندهای شیرینت
طرح آن دامن پر از چینت
«هـ» دو چشم پلاک ماشینت
شیطنت در تلفظ شینت
                              آخرش کار می‌دهد دستم

گیسوانت قشنگی شب توست
صبح در روشنای غبغب توست
ماه از پیروان مذهب توست
رنگ خالی که گوشه لب توست
                             آخرش کار می‌دهد دستم

شرم در لرزش صدای تو
برق انگشتر طلای تو
تقّ و تقِّ صدای پای تو
ناز و شیرینی ادای تو
                             آخرش کار می‌دهد دستم

حال پر رمز و مبهمی داری
اخم و لبخند درهمی داری
پشت آرامشت غمی داری
اینکه با شعر عالمی داری
                             آخرش کار می‌دهد دستم

کرده‌اند از اداره‌ام بیرون
به زمین و زمان شدم مدیون
کوچه گردم دوباره چون مجنون
دیدی آخر!... نگفتمت خاتون!
                             آخرش کار می‌دهی دستم



  • قاسم صرافان
خالق من! چه زنده‌ام با تو مثل ماهی میان یک دریا
ای بزرگی که می‌شوی نزدیک تا که لمست کنند کوچک‌ها

تو خدایی ولی نه دور از دست، خانه داری ولی نه در بن بست
می‌شود هم در آسمان دیدت، هم میان سکوت یک صحرا

این توئی با تبسم مادر لقمه‌ی عشق می‌دهی دستم
در نگاهش توئی که می‌خندی، تا به من آب می‌دهد بابا

فخر کردی که خالقم هستی، از توام پس تو عاشقم هستی
آفریدی که وا کنی یک روز رو به این عشق پاک چشمم را

ساعت هجرتم به میخانه، مبدا حیرت ملائک شد
خوانده‌ام پای جام تو یارب! چارده دوره «عَلَّمَ الاَسماء»

این که هی کوه می‌کنم هر روز ، از همان نام‌های شیرین است
این که مجنونم، از همان عطر است که تو دادی به گیسوی لیلا

آمدی با صدای پیغمبر، تیغ در دست دیدمت خیبر
در گلوی که خون تو گل کرد؟ چه خبر بود ظهر عاشورا؟

این دل از آن شبی مسلمان شد که رخ یوسفت نمایان شد
چشم او دید و گفت: «اَسلَمنا» خال او دید و گفت: «آمَنّا»

نام تو می‌کند مرا آرام، ربِّ  یا ذالجلال و الاکرام !
هر چه زیباست از تو نور گرفت هر چه عشق است از تو شد پیدا
  • قاسم صرافان


رو به گندم‌زارها می‌آیی ای مولای گندمگون !

آیه‌ی صلحند چشمان شما ـ «والتین والزیتون» ـ


ابروانت خط نستعلیق خطاطی زبردستند

آخرین بیت از غزل‌هایی خیال انگیز و یکدستند


بیتِ آخر حالتش این است، غافلگیر خواهد کرد

ـ ناز دارد ـ می‌رسد هرچند گاهی دیر خواهد کرد


نرگس اینجا غرق در ترکیب خالت با لب است امشب

«آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است »، امشب


دارد از بالا محمد (ص) هم خودش را در تو می‌جوید

می‌زند بر شانه‌های حیدر و با شوق می‌گوید:


ـ مثل زهرا(س) می‌شود از دور چشمش را که می‌بندد

خوب با دقت نگاهش کن علی(ع) ! مثل تو می‌خندد


بی محمد(ص) مانده یثرب تا تو شب با ماه تنهایی 

بی علی(ع) ماندیم تا تو بازهم با چاه تنهایی


لحظه‌ها را بی تماشایت نگو باور کنم مولا!

«من نه آن رندم که ترک ساقی و ساغر کنم» مولا!


تا کی اینجا قصه‌ی خورشید پنهان را بخوانم من

«یوسف گمگشته باز آید به کنعان» را بخوانم من


با ستاره منتظر می‌مانم آری صبح نزدیک است

آه بیدارانِ این شب زنده داری! صبح نزدیک است *


* این شعری بود از مجموعه «از آهو تا کبوتر». چند شعر دیگر مربوط به آقا امام زمان را می توانید در این کتاب ببینید.


--------------------------------------------



نذر قدمهای آقا علی اکبر(ع):

پایین پای پادشاه 

شهزاده‌ای شبیه ماه

نشسته مثل آینه 

همه شدن غرق نگاه


ببین چی میشه که یه شب 

فقط با یک گوشه‌ی لب

حجازو دیوونه کنه 

سوار زیبای عرب


وقتی که لبخند می‌زنه

خدیجه زهرا آمنه

می‌خوان بگن احمد ماست

لیلا می‌گه عشق منه ... 


* ادامه این شعر و دو شعر دیگر را در ادامه مطلب ملاحظه کنید


  • قاسم صرافان


تاریک بود شب - شب ظلمت - اما ستاره گفت: محمد

نورش پر از صدای خدا شد وقتی دوباره گفت: محمد


پرسیدم از ستوده‌ی انجیل، راهب رسید و گفت: محمد

بر روی لوح چرمی آهو چشمی کشید و گفت: محمد


بعدش گذاشت گوشه‌ی لب‌ها خالی سیاه و گفت: محمد

بعدش نشست وسیر نظر کرد در قرص ماه و گفت: محمد 


آمد صدا، صدای ملَک بود در آسمان سرود: محمد

هستی به وجد آمد و گل کرد بر شاخه‌ی وجود محمد


غار حرا به لرزه درآمد از وسعتی که داشت محمد

حتی میان سنگ ثمر داد آن دانه‌ای که کاشت محمد


در مکه «لا اله» اگر بود انداخت روی خاک محمد

الله را به آیینه آورد با آن دو چشم پاک محمد


زیبایی بهشت و نورش، تعبیر خُلق توست محمد!

اما به نام توست در این شهر صد دین نادرست محمد!




  • قاسم صرافان


آنکسی که شراب می‌نوشاند به شما در الست من بودم

اولین باده خور خود ساقی است، اولین مرد مست من بودم


در ازل نور او که شد پیدا، تا صدا زد: که این منم لیلا

اولین عاشقی که پیمان با لب پیمانه بست من بودم


روز خیبر که اهل منصب ها در فرارند پشت مرکبها

آنکه لرزاند پشت مرحب ها ذوالفقاری بدست من بودم


لرزه افتاد بر تن خیبر تا زدم داد: این منم حیدر

آنکه بر شانه‌های پیغمبر لات و عُزّا شکست من بودم


من علی از علی چه می‌دانی؟ من علی معنی مسلمانی 

پادشاهی که کنج ویرانی با گدایان نشست من بودم


شاه عشقم نشسته بر صدرم، شیر احزاب و حیدر بَدرم

عالِمی که بلندی قدرم راه دل را نبست من بودم


یک نفر رد شد از دل دریا، دیگری مرده زنده کرد اما

سرو سبزی که بین این گلها  از همه بهترست من بودم


عشق نسلی به نسل با من بود آدم از روز وصل با من بود

عالم از ذات و اصل با من بود تا جهان بود و هست من بودم


  • قاسم صرافان


حتی میان این همه زیبای بندری

بانوی خوب قشم تو یک چیز دیگری


اینجا همیشه منظره بر عکس قصه‌هاست

دریا پر از مسافر و ساحل پر از پری


از چشم من تکی تو، ولی خوش قیافه‌اند 

این دختران سبزه هم از چشم خواهری


حس می‌کنم دوباره تو را، یا من آنورم

یا اینکه تو گذشته‌ای از آب و اینوری


بین من و جزیره گرمی که شهر توست

مانند خواب از سر امواج می‌پری


تا پلک می‌زنم به هم از راه می‌رسی

تا پلک می‌زنی به هم از حال می‌بری


خالت سیاه تر شده بر روی گونه‌هات

ماهت قشنگ تر شده در قاب روسری


من «یا لطیف» گفتم و با من نسیم گفت

ـ با دیدن شکوه تو ـ «الله اکبر»ی


در پای تو مگر صدف از خاک بر نخاست

بیخود نگفته‌ام به تو بانو! که محشری


اشعار من اگر تو بخوانی شنیدنی است

زیبای من بخوان! همه را که تو از بری


بندر عباس - زمستان 88

  • قاسم صرافان

مرثیه ای از زبان امیر المومنین تقدیم به ساحت مادر هستی

سایر اشعار فاطمیه در ادامه مطلب قرار دارد



مائیم، ما، دو آینه‌ی روبروی هم

تابانده‌اند صورت ما را به سوی هم


تا خیره می‌شویم به هم با نگاهمان

وا می‌کنیم پنجره‌ها را به روی هم


من مردِ روزِ رزم و تو بانوی اشک شب

نوشیده‌ایم سرّ خدا از سبوی هم


سر خم نمی‌کنیم مگر پیش پای عشق

عالم نمی‌دهیم به یک تار موی هم


قرآن، نزول قدر تو؛ ایمان، قبول من

«یا ایها الذینِ» هم و «امنوا» ی هم


دریا ندیده است، نمی‌فهمد این کویر،

ما غرق می‌شویم چرا در وضوی هم؟


قهر است شهر با من و تو، مثل نی ببین

پیچیده بغض غربتمان در گلوی هم


آنها به فکر هیزم خشکند پشت در

ما خیره در نگاه تر و چاره جوی هم


نه دستِ بسته‌ام و نه بازوی خسته‌ات

طاقت نداشتند بیایند سوی هم


پروانه‌ها خوشند، اگر چه در آتشند

پر می‌کشند در دلشان آرزوی هم


یک روز ما دوباره شبیه دو آینه

می‌ایستیم رو به خدا روبروی هم

 

  • قاسم صرافان

تقدیم به زینت مولا ، زینب کبری - سلام الله علیها -


آرامش زیبای دو دریاست نگاهش

این دختر آرام و صبوری که رسیده

از شوق، علی سفره به اندازه یک شهر

انداخت، به شکرانه‌ی نوری که رسیده


کاشانه‌ی اهل دل و میخانه‌ی هستی

دنیا و سماوات و عوالم همه روشن

عطر خوش او پر شده در شهر مدینه 

به به چه گلی! چشم و دلت فاطمه! روشن


لبخند نشسته به لب حضرت ساقی  

مرضیه دلش وا شده از دیدن دختر 

تا آمده لبریز شده چشمه‌ی تسنیم

کامل شده با آیه‌ی او سوره‌ی کوثر


بی تاب شدی، دختر مهتاب رخ عشق!

بارانی اشک است چرا صورت ماهت؟

گریانی و پیش کسی آرام نداری

دنبال کدام آیت حق است نگاهت؟


باران بهاری شده‌ای دختر حیدر!

زهرا چه کند گریه‌ی تو بند بیاید

باید که بگویند کنار تو حسینت 

تا شاد شوی، با گل و لبخند بیاید


همسایه ندیده‌ به خدا سایه‌ای از تو

تمثیل حیایی تو و تندیس وقاری

پیداست ولی دختر سردار حنینی

از شور کلام و دل شیری که تو داری


شعر شب میلاد تو هم پر شده از اشک

بانو! چه کنم روی دلم سوی فرات است

جز اشک چه گویم که همه هستی عالم

عشق تو، حسین تو، قتیل العبرات است


اینقدر نریز اشک، صبوری کن و بگذار

هر قطره‌ی این اشک برای تو بماند

وقتی شب باریدن اشک است که مادر

در گوش تو لالایی پرواز بخواند


یک روز بیاید که پدر را تو ببینی

با چشم پر از اشک در آن غسل شبانه

با چادر خاکی برود مادر و فردا

با چادر کوچک بشوی خانم خانه


یک روز بیاید که تو باشی و بیفتد

آن سایه‌ی سر، بی سر و بی سایه به صحرا

ناموس خدا باشی و بر ناقه‌ی عریان

بنشینی و یک شهر بیاید به تماشا


  • قاسم صرافان


چه عشق نفسگیر و عجب حال خرابی

دردانه‌ی جلفا ! برسان پیک شرابی


هم کیش تو هستم من از آن لحظه که دیدم

یک بوسه در آیین تو دارد چه ثوابی


انجیلت از این روز ببین آیه ندارد :

زیر پل خواجو، من و یار و لب آبی


در من متجلی شده روح القدسی مست 

امشب نکند مریم من! زود بخوابی


مرغی به قفس اینهمه مظلوم ندیدم

چون زلف چلیپای تو در پشت حجابی


هم درد من و عاشق دریا شده، هر کس

یک بار تو را دیده در آن دامن آبی


جز رفتن و هرگز نرسیدن به تو دیگر

سیراب ندیدم بکند هیچ سرابی


جای سرِ انگشت من، افسوس! نسیمی

انداخته در حلقه‌ی گیسوی تو تابی


با شب چه کند سینه‌ی این برکه بی تاب

وقتی که تو  اِی ماه! نخواهی که بتابی 


راهب شده‌ام گوشه‌ی محراب دو ابروت

اما نرسید از ملکوت تو جوابی


امروز ندیدی دل آیینه‌اییم را

یک روز بیاید که بگردی و نیابی


  • قاسم صرافان

چند شعر دیگر هم در ادامه مطلب آمده است


هراس و دلهره خواهد رفت همان شبی که تو می‌آیی

همان شب آمنه می‌بیند درون چشم تو دنیایی


همین که آمده‌ای از راه، قریش محو تو شد ای ماه!

یتیم کوچک عبدالله! ببین نیامده، آقایی!


گل قشنگ بنی هاشم، سلام بر تو ابوالقاسم

دلم کنار تو شد مُحرم، ندیده خوشتر از این جایی


چنان کنار ابوطالب، ستوده حُسن تو را یثرب

که وحی شد به دل راهب همان ستوده عیسایی


به هیچ آینه جز حیدر، نه پادشاه و نه پیغمبر

شکوه و حُسن تو را دیگر، خدا نداده به تنهایی


به دختران نهان درگل، ببار ساقی نازک دل

ببار تا بشود نازل به قلب پاک تو زهرایی


به آرزوی نگین تو درآمده‌ست به دین تو

مسیح من! به کمین تو نشسته است یهودایی


قسم به «لیل» و به گیسویت، به ذکر «یاحق» و «یاهو»یت 

به آیه‌، آیه‌ی ابرویت به آن دو چشم تماشایی


در این هزاره ظلمانی از آن ستاره که می‌دانی

برای این شب توفانی کمی بخوان دل دریایی!


بخوان که در عرفاتم من، کنار آب حیاتم من 

طنین یک صلواتم من به شوق این همه زیبایی


  • قاسم صرافان