قاسم صرافان

شعرها و ترانه های قاسم صرافان

قاسم صرافان

شعرها و ترانه های قاسم صرافان

قاسم صرافان

در این وبلاگ، شعرها، ترانه ها، مطالب، شعرخوانی ها، تصاویر، کلیپها، برنامه ها و خبرهای مربوط به من با موضوع شعر آیینی، شعر عاشقانه و ترانه قابل مشاهده است.
قاسم صرافان

آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

1 - نقد کوتاهی را مهدی تقی نژاد عزیز بر مجموعه از آهو تا کبوتر نوشته اند که می توانید آنرا در وبلاگ ایشان و یا در مقالات سایت شاعران پارسی زبان بخوانید. این کتاب را دوستان اصفهانی  می توانند از کتابفروشی ثامن الائمه (چهارباغ خواجو) و سایر دوستان عزیز از انتشارات آرام دل (تهران 66971697) تهیه فرمایند.


2 - همچنین مربع ترکیبی متناسب با ولادت پیامبر رحمت، قبلا در این پست گذاشته ام . (شعر پیامبر ص)


3 - و اما غزل:


وقت آن شد که دلم را بِگُذارم بروم

با تو او را تک و تنها بگذارم بروم


به کجا می‌شود از معرکه‌ی عشق گریخت

گیرم امروز از اینجا بگذارم بروم


سرنوشت من مجنون هم از اول این بود

سر دیوانه به صحرا بگذارم بروم


با جنون قلم و لرزش دستم چه کنم

فرض کن روی دلم پا بگذارم بروم


از تمنای لبت با عطشی آمده‌ام

قایقم را لب دریا بگذارم بروم


سالها گوشه‌ی چشم تو بلا تکلیفم

یا بفرما نظری یا بگذارم بروم


من تو را با خود زیبای تو در آینه‌ات

بهتر آنست که تنها بگذارم بروم


همه‌ی سهم من از عشق همین شد که گلی،

گوشه‌ی خاطره‌ات جا بگذارم بروم


  • قاسم صرافان

تقدیم به یار زیبای غایب از نظر


آسمانم! چشم بارانی چه می‌آید به تو

ناخدایم! روح توفانی چه می‌آید به تو


آن نگاه زیر چشمی با وقارت می‌کند

به! که آن لبخند پنهانی چه می‌آید به تو


حرکت آن خال مشکی با تکان‌های لبت

تا که شب «والیل» می‌خوانی چه می‌آید به تو


اخم کن آخر نمی‌دانی که وقتی ابرویت 

چین می‌اندازد به پیشانی، چه می‌آید به تو


موی مجنون، ریش درویشی چه می‌آید به من

این لباس سبز روحانی چه می‌آید به تو


بی‌قرارِ رفتنی، موجی بزن دریای من!

گرچه آرامی، پریشانی چه می‌آید به تو


قیصرِ رومی حجازی! آن عبور با شکوه

با سواران خراسانی چه می‌آید به تو


خال تو آن نقطه‌ی پایان دفترهای ماست

خال در این بیت پایانی چه می‌آید به تو


-------------------------------------------------------------------------------------------------


به دوست و برادر عزیزم   "محمدرضای عجم"  

و شعرهای متفاوت و پرتصویرش

گردش


دوباره چرخ می‌زنم شبیه یک الکترون

مسافرم و می‌روم دوبی، ونیز، لاهه، بُن


چه حالت شناوری گرفته حرکت زمین

درست مثل بازی ستاره‌های بارسلون


کسی درون دست خود گرفته هر چه داشتیم

و بعد دست می‌زند برای شیرجه بوفون


درست پیش چشم پاپ، درون شعله‌های رم

کباب می‌شود مسیح و دست می‌زند نرون


بریده شد هزار کاج به جرم عید ژانویه

و کنده شد هزار گور کنار خانه‌ی شارون


به کوه یخ رسیده‌ها، نشسته، گوش می‌دهند

زمان غرق تایتانیک به قطعه سِلِن دیون 


شدیم صید تورها و ماهی بلورها

اسیر قوطی و فلز، شبیه ماهیان تن


گریختیم با هم از نگاه بی فروغ هم 

به گوشه‌‌های یک پاساژ به سایه‌های یک مزون


به آیه‌های اسکناس، به کوچه‌های الکلی

به تابلوهای رستوران، به خط روشن نئون


به غرب وحشی قشنگ، به قصه‌های صلح و جنگ

به حقه‌های تام کروز به چهره‌ی آلن دولون


به اعتبار شیخ‌ها دوباره سرکشیده‌ایم

شراب را سبو سبو و نفت را گالن گالن


چقدر خسته‌‌ام از این دو فعل زشت لعنتی

چه سخت بسته‌اندمان به حلقه‌ی بکن نکن


از آسمان فراریم و فکر می‌کنم شبی

مرا ببلعد آخرش شکاف لایه اوزون


رسید روبروی من، دلم دوباره باغ شد 

لبان سرخ و کوچکش که باز شد شبیه غُنـ


ـچه. کُند می‌شود سفر، چه سخت می‌شود عبور

برای آدمی اسیر میان آهن و بتن


از این مسیر پر خطر اگر توهم رسیده‌ای

به بیت سجده دارِ من، ... به نام عشق سجده کن


  • قاسم صرافان


نه فقط خنده‌ی شیرین و تکی داری تو

اخم‌های تُرُش و با نمکی داری تو


چقدر ناز و قشنگ است صدایت، نکند

در ته حنجره‌ات نی‌لبکی داری تو


با دلی گرم رسیدم به تو اما افسوس

از بد حادثه، طبع خنکی داری تو


می‌فرستی پی سیبم سر شاخی یک روز

روز دیگر هوس شاپرکی داری تو


ساده بودم چه کنم من که نمی‌دانستم

پشت این ناز و اداها کلکی داری تو


کار چشمان تو این بود که بازی بدهند

وسط عشق چه چرخ وفلکی داری تو!


اینهم از بخت بد این دل پر زخم من است

که در آهنگ صدایت نمکی داری تو


خوب شد در گذر عشق تو دیوانه شدم

این وسط حداقل شاعرکی داری تو


خبری از دل آواره ی من آورده ست

گوشه‌ی باغت اگر قاصدکی داری تو


  • قاسم صرافان
اول محرمی یاد امام غریب تر از حسین خودمان افتادم حاصلش این شد



لطفی کن و نپرس چرا عاشقت شدیم؟
حتما دلیل داشت که ما عاشقت شدیم

در حیرتم که عشق از آثار دیدن است 
ما کورها ندیده چرا عاشقت شدیم؟

اثبات می‌کنیم؛ بفرما ! قسم که هست
باور نمی کنی؟ به خدا ! عاشقت شدیم!؟

کی عاشقت شدیم فراموشمان شده 
بابا ! مهم که نیست کجا عاشقت شدیم

گفتند پشت ابری و ما خوش خیال‌ها
چون کودکان سر به هوا عاشقت شدیم

دیدیم سخت بود کمی لایقت شویم
رفتیم و با دو بند دعا عاشقت شدیم

قبلا برای عشق مجوز گرفته‌ایم
با اذن نایبان شما عاشقت شدیم

یک ذره عقل هم که خدا لطف کرده بود
کردیم نذر عشق تو تا عاشقت شدیم

بی اعتنا به میل تو و آبروی تو
گفتیم مثل شاه و گدا عاشقت شدیم

این میوه‌ها رسیده و یاران گرسنه‌اند
اینجا که کوفه نیست، بیا ! عاشقت شدیم


  • قاسم صرافان

دوستان خصوصا مداحان عزیز می توانند چند شعر دیگر را 
با همین موضوع در ادامه مطلب ببیند

زندگی چیز دیگری شده است، تا به نامت رسیده‌ایم حسین!

عشق سوغاتِ کربلاست اگر مزه‌اش را چشیده‌ایم حسین! 


هر دلی را به دلبری دادند، هر سری را به سَروَری دادند

ما که هر وقت گفته‌ایم خدا، از خدایت شنیده‌ایم: حسین


از خدایت شنیده‌ایم که ‌گفت: نقش‌ها ما کشیده‌ایم اما

«اَحسنُ الخالِقین» از آن روییم که تو را آفریده‌ایم حسین!


این عَلَم‌ها و این علامت‌ها اینچنین بی دلیل خم نشدند

همه‌ی ما شریک غم‌های خواهری قد خمیده‌ایم حسین!


زینت شانه‌های پیغمبر! تا شنیدیم ساعت آخر:

دل چگونه بریدی از اکبر، دل از عالم بریده‌ایم حسین!


تن بی دست مانده‌ی سقا دیده‌ای، وای از دلت آقا !

در عوض ما کنار هر آبی عکس دستی کشیده‌ایم حسین!


بین شرم نگاه عباس و آن دل نازک شما چه گذشت؟ 

از حرم تا حرم نفهمیدیم ما که هر چه دویده‌ایم حسین!


روضه‌های مدینه می‌خوانیم اول کربلا و می‌دانیم

از دعاهای مادرت بوده که به اینجا رسیده‌ایم حسین!


شاعری با نگاه پاییزی به دو چشم بهاری‌اَم خندید

چه بگویم که اشک ما از چیست؟ چه بگویم چه دیده‌ایم حسین!


  • قاسم صرافان
دوستان خصوصا مداحان عزیز می توانند چند شعر دیگر را 
با همین موضوع در ادامه مطلب ببیند

 

تا چشم خُم افتاد به سیمای تو ساقی!
مثل همه خَم شد جلوی پای تو ساقی!
دل بست به آن حالت گیرای تو ساقی!
شد مثل نبی غرق تماشای تو ساقی!
 
«الیوم» چه کردی که خرابت شده احمد
«اکملت لکم» گفته و راحت شده احمد
 
این سلسله عشق به موی تو رسیده
سیب دل عشاق به جوی تو رسیده
این عقل به سر منزل روی تو رسیده
هی گشته و آخر به سبوی تو رسیده
 
خاتم به تو ‌بالیده که پایان پیامی
هم نقطه‌ی آغازی و هم ختم کلامی
 
من عاشق آن لحظه که انگشتریت را ...
مجنونِ تو وقتی رجز خیبریت را ...
دیوانه‌ی آن دم که دمِ حیدریت را ...
وحی آمده تا گوشه‌ای از دلبریت را ...
 
دل برده‌‌ای از دختر یک دانه‌ی هستی
تا خانه‌ی کوثر شده میخانه‌ی هستی
 

امشب صد و ده مرتبه دیوانه ترم من
شمعی؛ صد و ده مرتبه پروانه ترم من
ساقی! صد و ده مرتبه پیمانه ترم من
مست توام و از همه فرزانه ترم من
 
در دست نبی دست تو یا دست خدا بود
حق داشت محمد که چنین مست خدا بود
 
درویش، علی گو شده، دف می‌زند امشب
در شادی شاهیّ‌ِ تو کف می‌زند امشب
هر نادعلی گو به هدف می‌زند امشب
زهرا به دلش مُهر نجف می‌زند امشب
 
بر گِردِ غدیر آمده تا کعبه بگردد
دور تو حرا آمده با کعبه بگردد
 

 
  • قاسم صرافان

 
قطارِ خطّ لبت راهی سمرقند است
بلیت یک سره‌ از اصفهان بگو چند است؟

عجب گلی زده‌ای باز گوشه‌ی مویت
تو ای همیشه برنده! شماره‌ات چند است؟

به توپ گرد دلم باز دست رد نزنی
مگر «نود» تو ندیدی عزیز من «هَند» است

همین که می‌زنی‌اَش مثل بید می‌لرزم
کلید کُنتر برق است یا که لبخند است؟

نگاه مست تو تبلیغ آب انگور است
لبت نشان تجاری شرکت قند است

بِ ... بِ ... ببین که زبانم دوباره بند آمد
زی... زی... زی... زیرِسر برق آن گلوبند است

نشسته نرمیِ شالی به روی شانه‌ی تو
شبیه برف سفیدی که بر دماوند است

دوباره شاعر «جغرافیَ» ت شدم، آخر
گلی جوانی و «تاریخ» از تو شرمنده ست

چرا اهالی این شهر عاشقت نشوند
چنین که عطر تو در کوچه‌ها پراکنده است

به چشم‌های تو فرهادها نمی‌آیند
نگاه تو پی یک صید آبرومند است

هزار «قیصر» و «قاسم» فدای چشمانت
بِکُش! حلال! مگر خون‌بهای ما چند است؟

نگاه خسته‌ی عاشق کبوتر جَلدی است
اگر چه می‌پرد اما همیشه پابند است

نسیم، عطر تو را صبح با خودش آورد
و گفت: روزی عشاق با خداوند است

رسیدی و غزلم را دوباره دود گرفت
نترس – آه کسی نیست - دود اسفند است



  • قاسم صرافان

 
بیا دوباره برای ما بخوان تو خطبه‌ی خلقت را
که پرده پرده فرو ریزی از این زمانه جهالت را

بگو برای زمینی‌ها از آسمان و از اسرارش
تویی که چشم خدا هستی که دیده غیب و شهادت را

آهای صاحب انگشتر! دلم چه خوش شده حالا که
به دست‌های تو بخشیدند کلید آتش و جنت را

حدود مُلک تو دل‌هایی است که گِرد روح تو می‌چرخند
چه باک اگر که بیندازی شبی مهار خلافت را
 
علی پرست گناهش چیست؟ که تو شبیه خدا هستی
چرا که آینه هم اینقدر نشان نداده شباهت را

نماز رو به نجف چندی است نخوانده‌ام من و بیمارم
مریض گشته‌ام از وقتی که ترک کرده‌ام عادت را

برادران مسلمانم! قسم به کعبه که حیرانم
چگونه دم زده‌اید از عشق بدون آنکه ولایت را...

ابوتراب غزل‌هایم! لغات من همه از خاکند
تو روح دادی و باور کرد دلم وقوع قیامت را

«من و تو آن دو خطیم آری» (1) به هم رسیده به ناچاری
خط شکسته‌ چه دارد جز همین دو بیت ارادت را

----------------------------------------


(1) «من و تو آن دو خطیم آری موازیان به ناچاری » - مرحوم حسین منزوی


  • قاسم صرافان

هم تبسم داشت بر روی لبش هم حرف می‌زد
با وقاری سر تکان می‌داد و کم کم حرف می‌زد

مجری برنامه بود اما به جای واژه‌هایش
چشمهایش با تمام قلب آدم حرف می‌زد

تا که می‌گفت از شمال انگار جنگل می‌شدم من 
زیر و رو می‌کرد دل را تا که از بم حرف می‌زد

شرم گاهی سرخ‌تر می‌کرد برگ گونه‌اش را 
هول می‌شد گاهی، اما باز محکم حرف می‌زد

با چه آهنگی صدایم کرد تا شعری بخوانم!
کاش می‌شد باز هم او جای شعرم حرف می‌زد

شعر مشعر می‌شد و از چشم‌های خیس هاجر
چشمه می‌جوشید و با لب‌های زمزم حرف می‌زد

اشک روی صورتش راز و نیازی آشنا داشت
مثل نیلوفر که با یک قطره شبنم ‌حرف می‌زد

شاعری از گونه‌های سرخ حوا سیب می‌چید
یک نفس روح القدس از شوق مریم حرف می‌زد

خرمنی در زیر چادر داشت خاموش و معطر
حیف! گیسویش فقط با یار محرم حرف می‌زد

روی نجوای ظریف مردمک‌هایش، خدایا !
با دل من بود یا با اهل عالم حرف می‌زد؟

شعر پایان یافت اما او هنوز آنجا نشسته
آن غزل ـ‌آهو که با چشمش خدا هم حرف می‌زد




  • قاسم صرافان
دوستان خصوصا مداحان عزیز می توانند چند شعر دیگر را 
با همین موضوع در ادامه مطلب ببیند

 

این همه دست به سوی تو دراز است رضا !
باز مشت من و آغوش تو باز است رضا !

باز «من» دارد از آن دور تهی می‌آید
آن که می‌آید از آن دور جنازه است رضا !

زنده شد پیش نگاهت، تو خدایش شده‌ای
کفرِ «خورشید» پرستان پُرِ راز است رضا !

دست من نامه‌ای از توست، نوشته‌ست در آن:
به حرم آمدن مست مجــــاز اســت.   

                                                   رضا.

من و انگور، دلی مست و نگاهی پرِ اشک
قبله در حسرتِ این راز و نیاز است رضا!

هشت رکعت وسط صحن تو افتاد به خاک
رقص عشق است، فقط شکل نماز است رضا !

هر دلی می‌رسد از راه شکسته ‌است...   چقدر-
جاده‌ی عاشقیت حادثه ساز است! رضا !

آه! آواز خوش گوشه‌ی «نیشابور»ت
در مقامی پر از اندوه «حجاز» است رضا !

پیش پرهای کبوتر، آسمان دل تو
تا خدا،  پنجره در پنجره باز است رضا !


 

  • قاسم صرافان